ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
جاده ی سنندج - Navarah
خردادماه نود و یک
عسک ها از: خودم
تک درخت ها با این که همه شبیه هم هستند ولی هر کدامشان برایم یک حادثه هستند. و وقتی می بینمشان تا از میدان دیدم خارج نشده اند، چشم از آن ها بر نمی دارم.
نمی دانم چه حسی به آن ها دارم. فقط می دانم، خیلی سرپای خودشان هستند. حتا آب مورد نیازشان را هم خودشان تامین می کنند. احتمالن ریشه در چشمه ای نهانی دارند. خودنمایی بعضی هاشان که تا چشم کار می کند درخت دیگری دیده نمی شود، خیلی باشکوه است. بسیار صبورند و چقدر تنها!. و آی کیف دارد که زیر سایه اش بنشینی تا عرقت خشک بشود. و بعدش بلند بشوی و ب راه بیفتی و آن قدر بروی تا دوباره عرق کنی و ب یکی دیگر از آن ها برسی و زیر سایه اش ..........
گاهی فکر می کنم چشمه ای در کار نیست و آب مورد نیازشان از عرق رهگذران تامین می شود؟
" خانه دوست کجاست ؟ "
دیشب در خانه دوست از توقع و امید حرف می زدیم . از دوستی توقع نداشتن و به دوستی امید نداشتن ...
چرا این عکس منو برد اونجا ؟
شاید چون یک تک درخت در "خانه ی دوست کجاست؟"، هست.
چقدر این حس شما شبیه حس علی است به تک درختها ..
بشدت . انگار من تک درختها را همیشه از دید او دیده ام .
من آن ها را از جنگل بیشتر دوست دارم.