ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
عسک از خودم (فرناز)
از شما چه پنهان این کار اسم نداشت و هنوز هم نداره !! محسن یک اسمی براش گذاشت که من اونقدر دوست نداشتم که الان اصلا یادم نیست یه چیزی تو مایه های تاریک و روشن و نیمه پنهان و این حرفها ..... آخرش قرار شد ( من با خودم این قرارو گذاشتیم ) بدون هیچ اسمی !!! منتشرش کنم .
تمام قد به شکوه قامت کوه قیام می کنم...
چقدر قشنگ ! اصلا اسمش باشه قیامت .
انگار یک چیزی بود بین این طرف و آن طرف سیاهی.
البته از این که گفتم جم و جور تر بود.
شاید بی نام و نشان بهترین نام برای این عسک باشه.
به نظر می رسه که خیلی سرده. حتا داخل آن خانه ها و شاید هم کارخانه گرم نیست.
راست میگین . حتی من که اونجا بودم و دیدم زیاد سرد نیست این احساس رو خیلی میفهمم .
نفسگیر!
اما کلی اکسیژن داره !
دو هفته ی پیش نیشابور بودم نزدیک بینالود. و تصویری نزدیک به این هیبت زیبا را از نزیدیک به تماشا و حسرت نشستم...
چرا حسرت ؟ چه خوب که آنجا بوده ای و دیده ای .
این صحنه از قشنگترین ها است ! که می گوید :
"من با قدرت بودم و هستم و خواهم بود این شمایید که روزی خواهید رفت."
درست و درست و درست !