مبخواستم روی عسک مرغ دریایی کامنت بذارم. چرا پرید؟
شده بود دو عسک در یک روز. فرداشب می گذارمش. می خوام عسکهای عکس هایی که می بینیم را بیارم اینجا و در آنجا را برای همیشه ببندم. البته فقط عسک هایی که عسکاس را می شناسم و مستقیمن از خودشان گرفته ام.
من که دیگه توان کوه رفتن ندارم و حسرت قلهها به دلم میماند ولی دعا میکنم و دو رکعت نماز سلامت هم برایتان میخوانم تا خوب شوید و دوباره برایمان عکس از دماوند و کوهای بلند دیگر بگیرید.
به سهم خودم پاسخ بدم: تو دیگه توان کوه رفتن نداری؟ مگه قبلن مرتکب این عمل شنیع شده ای؟ من در عمر پربارم، هفت بار کوه رفته ام. یکبار در دوران پیش آهنگی که آبیدر رفتم. با پیشاهنگان دیگر. فکر کردم تا قله رفته ایم. ولی بعدها فهمیدم انگار از بالای زردآلو بالاتر نرفته ایم. چهار بار دیگر با تله کابین و تله سی یژ توچال رفتم. البته فقط تا جایی که تله سی یژ و تله کابین می رفتند. یک بار هم الوند همدان رفتم. که گم شدم. ولی از بخش شهر بالا رفتم و در پادگان پایین آمدم. میدونی یعنی چقدر راه را رفتم؟ 5 کیلومتر. یک وقتی هم وسوسه شدم با عده ای گمراه رفتم درکه که نزدیک بود سقوط کنم. اونم از یک پرتگاه. و..............دیگر هیچ. تو را به خدا مرا ببخشید. این چند حرکت سابقه مرا خراب کرده است. قول میدم تا آخر عمر تکرار نکنم.
این چشم انداز دماوند با اون آسمون شسته رفته و آفتاب درخشان و پر رنگ که روی کلاه خود سیمین دماوند پخش شده. خیلی خیلی قشنگه. چه طیف نور قشنگی هم اون گوشه هست. امید و شادی و سرزندگی حسیه که این عکس به من می ده. انگار این بار ابر کلاه خود سیمین دماوند شده
من باید اول عسک ها را برای شما بفرستم تا شرحی بر آن ها بنویسد و آنگاه عسک ها را با آن شرح، آپ کنم.
من تا پیش از همین بیماری نکبت هنوز خیلی امیدها برای فتح قله ها !!! داشتم اما از حالا به بعد من هم مجبورم مثل آقای رشاد برای بقیه دعا کنم و البته سرکار خانم فیروزه . یادش خوش یک بار در پناهگاه پلنگ چال سر میزی با نوری نشستم و او خواند و ما لذت بردیم .. یک بار هم در بالای توچال مشیری عزیز را دیدم و شعر خواندنش را شنیدم .شاید همین حاطرات است که تحمل آدم را در مقابل سختی ها زیاد می کند . اینطوری افسوس کمتری یا شاید بیشتری !! داری برای نرفتن .
خانم فرناز، توهم؟ آه، پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید.* * ژولیوس سزار *** این روزها من چقدر باید یاد ژولیوس سزار کنم؟ *** ولی به نظر من که فقط البته برای خودم مهم است، وقتی کاری را زیاد می کنید جزییات را فراموش میکنید. ولی من تمامی لحظات آن هفت بار کوه رفتنم را به یاد دارم. می دونید دوست دارم از قله یک کوه به اطراف نگاه کنم. ولی راستش بابتش بهای زیادی نمی توانم بپردازم. چه شبها که با دوستان و آشنایان و خویشان شب تصمیم می گرفتیم که فردا صبح به کوه برویم. ساعت 4. میشد 4 هنوز بیدار بودیم. این بود که نمی توانستیم با همان حال و روز به کوه برویم. منصرف می شدیم. با کلی خوشحالی این انصراف را جشن می گرفتیم تا ساعت 6 صبح که هوا داشت روشن می شد. آنگاه تا ساعت 12 می خوابیدیم. اگه بدونید چقدر مزه می داد!
از فیروزه گرامی می توانم خواهش کنم این عکس را با کیفیت بهتر برایم بفرستید تا بتوانم آن را چاپ کنم و بچسبانم بر دیوار خانه مان!
بی نظیره !!
برای فیروزه گرامی آرزوی بهبودی کامل دارم.
دو بار تا «گوسفند چرا» رفته ام(با اتومبیل) رویایی فراموش نشدنی است کاش کمی ذوق شاعری و نویسندگی داشتم در باره ی آن می نوشتم. گاهی برای دوستان و بستگان خارج از کشور عکسی می فرستم. آنها کنار برجها و غول های صنعتی عکس می فرستند و من عکس هایمان را در گوسفند چرا فرستادم و در پاسخ هاشون شاخهاشونو از پرسش هاشون که اینجا کجاست! می دیدم. پ. ن: گوسفند چرا : پناهگاهی روی دامنه ی دماوند که نزدیک لاریجان هست.
پس شما هم مرتکب کوهنوردی شده اید. من عسک را برای شما می فرستم. با اطلاع فیروزه البته.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
جداً عسکه؟ دست مریزاد سرکار خانم فیروزه. اگر جایی دیگر دیده بودمش فکر میکردم فتوشاپیه.
دماوند خیلی وقتا این شکلیه. البته باید بهش رسید که فیروزه رسیده.
مبخواستم روی عسک مرغ دریایی کامنت بذارم. چرا پرید؟
شده بود دو عسک در یک روز. فرداشب می گذارمش.
می خوام عسکهای عکس هایی که می بینیم را بیارم اینجا و در آنجا را برای همیشه ببندم. البته فقط عسک هایی که عسکاس را می شناسم و مستقیمن از خودشان گرفته ام.
فوق العاده ست.
فوق العاده.
اصلن هیچی نگم بهتره.
نمایشنامه به دست رسید؟
توی بعداز بیست و سه نوشتم.
ممنون.
رسید. به دلایل بیشماری نرسیدم بخونمش. ولی آخر این هفته امیدوارم که این کار رابکنم.
به نظر من بعضی حرفها و بعضی شعرها هیچوقت کهنه نمیشه هیچوقت کلیشه نمیشه و همیشه و بارها و همچنان میشه اونهارو خوند و شنید .
ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود / زآهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چشم دلبند
تا وارهی از دم ستوران / وین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمان / با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون / سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت زخشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری / از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو / بر وی بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده ی زمینی / از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دل زمانه / وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی /افسرده مباش خوش همی خند
پنهان مکن آتش درون را / زینسوخته جان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری / سوزد جانت به جانت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندی / بر بسته سپهر نیو پر فند
من بند دهانت برگشایم / ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم / برقی که بسوزد آن دهان بند
من این کنم و بود که آید / نزدیک تو این عمل خوشایند
آزاد شوی و برخروشی / ماننده دیو جسته از بند
هرای تو افکند زلازل / از نیشابور تا نهاوند
وز برق تنوره ات بتابد / ز البرز اشعه تا به الوند
¯¯¯
...
...
ملک الشعرا ی بهار
من هر وقت دماوند می بینم یاد این دیو سپید پای در بند می افتم. یا هروقت نام دیو سپید را می شنوم یاد دماوند میکنم.
یادش بخیر
کاش پام خوف بشه باز هم برم
این دفه که رفتی منم با خودت ببر. ولی بعد از گرفتن عسک از همین زاویه و بلندی، پایین ترم بود چه بهتر، من برمیگردم. تو دیگه خودت برو.
من که دیگه توان کوه رفتن ندارم و حسرت قلهها به دلم میماند ولی دعا میکنم و دو رکعت نماز سلامت هم برایتان میخوانم تا خوب شوید و دوباره برایمان عکس از دماوند و کوهای بلند دیگر بگیرید.
به سهم خودم پاسخ بدم:
تو دیگه توان کوه رفتن نداری؟ مگه قبلن مرتکب این عمل شنیع شده ای؟
من در عمر پربارم، هفت بار کوه رفته ام.
یکبار در دوران پیش آهنگی که آبیدر رفتم. با پیشاهنگان دیگر. فکر کردم تا قله رفته ایم. ولی بعدها فهمیدم انگار از بالای زردآلو بالاتر نرفته ایم.
چهار بار دیگر با تله کابین و تله سی یژ توچال رفتم. البته فقط تا جایی که تله سی یژ و تله کابین می رفتند.
یک بار هم الوند همدان رفتم. که گم شدم. ولی از بخش شهر بالا رفتم و در پادگان پایین آمدم. میدونی یعنی چقدر راه را رفتم؟
5 کیلومتر.
یک وقتی هم وسوسه شدم با عده ای گمراه رفتم درکه که نزدیک بود سقوط کنم. اونم از یک پرتگاه.
و..............دیگر هیچ.
تو را به خدا مرا ببخشید. این چند حرکت سابقه مرا خراب کرده است. قول میدم تا آخر عمر تکرار نکنم.
این چشم انداز دماوند با اون آسمون شسته رفته و آفتاب درخشان و پر رنگ که روی کلاه خود سیمین دماوند پخش شده. خیلی خیلی قشنگه. چه طیف نور قشنگی هم اون گوشه هست. امید و شادی و سرزندگی حسیه که این عکس به من می ده.
انگار این بار ابر کلاه خود سیمین دماوند شده
من باید اول عسک ها را برای شما بفرستم تا شرحی بر آن ها بنویسد و آنگاه عسک ها را با آن شرح، آپ کنم.
من تا پیش از همین بیماری نکبت هنوز خیلی امیدها برای فتح قله ها !!! داشتم اما از حالا به بعد من هم مجبورم مثل آقای رشاد برای بقیه دعا کنم و البته سرکار خانم فیروزه .
یادش خوش یک بار در پناهگاه پلنگ چال سر میزی با نوری نشستم و او خواند و ما لذت بردیم .. یک بار هم در بالای توچال مشیری عزیز را دیدم و شعر خواندنش را شنیدم .شاید همین حاطرات است که تحمل آدم را در مقابل سختی ها زیاد می کند . اینطوری افسوس کمتری یا شاید بیشتری !! داری برای نرفتن .
خانم فرناز، توهم؟
آه، پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید.*
* ژولیوس سزار
***
این روزها من چقدر باید یاد ژولیوس سزار کنم؟
***
ولی به نظر من که فقط البته برای خودم مهم است، وقتی کاری را زیاد می کنید جزییات را فراموش میکنید. ولی من تمامی لحظات آن هفت بار کوه رفتنم را به یاد دارم.
می دونید دوست دارم از قله یک کوه به اطراف نگاه کنم. ولی راستش بابتش بهای زیادی نمی توانم بپردازم.
چه شبها که با دوستان و آشنایان و خویشان شب تصمیم می گرفتیم که فردا صبح به کوه برویم. ساعت 4. میشد 4 هنوز بیدار بودیم. این بود که نمی توانستیم با همان حال و روز به کوه برویم. منصرف می شدیم. با کلی خوشحالی این انصراف را جشن می گرفتیم تا ساعت 6 صبح که هوا داشت روشن می شد. آنگاه تا ساعت 12 می خوابیدیم.
اگه بدونید چقدر مزه می داد!
از فیروزه گرامی می توانم خواهش کنم این عکس را با کیفیت بهتر برایم بفرستید تا بتوانم آن را چاپ کنم و بچسبانم بر دیوار خانه مان!
بی نظیره !!
برای فیروزه گرامی آرزوی بهبودی کامل دارم.
دو بار تا «گوسفند چرا» رفته ام(با اتومبیل) رویایی فراموش نشدنی است کاش کمی ذوق شاعری و نویسندگی داشتم در باره ی آن می نوشتم.
گاهی برای دوستان و بستگان خارج از کشور عکسی می فرستم. آنها کنار برجها و غول های صنعتی عکس می فرستند و من عکس هایمان را در گوسفند چرا فرستادم و در پاسخ هاشون شاخهاشونو از پرسش هاشون که اینجا کجاست! می دیدم.
پ. ن: گوسفند چرا : پناهگاهی روی دامنه ی دماوند که نزدیک لاریجان هست.
پس شما هم مرتکب کوهنوردی شده اید.
من عسک را برای شما می فرستم. با اطلاع فیروزه البته.