این عکس من رو به یاد خاطره ای انداخت که عمران صلاحی در تعریف رئالیسم جادویی از کاظم سادات اشکوری نقل می کند: می گویند روزی فردی چاقویش در هندوانه می ماند، به داخل هندوانه می رود تا چاقویش را پیدا کند، ساربانی را آنجا می بیند و می گوید چاقویی گم کرده ام پی آن به اینجا آمده ام؛ساربان می گوید: کجای کاری که من سال پیش کاروانم را اینجا گم کرده ام و تا به حال فقط شش تا از شترهایم رایافته ام...
چه قشنگ بود.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
هندونه ش که صورتیه
من از این سینی دارم.
هنر عکاس صورتیش کرده وگرنه گرمز گرمز بود.
این عکس من رو به یاد خاطره ای انداخت که عمران صلاحی در تعریف رئالیسم جادویی از کاظم سادات اشکوری نقل می کند:
می گویند روزی فردی چاقویش در هندوانه می ماند، به داخل هندوانه می رود تا چاقویش را پیدا کند، ساربانی را آنجا می بیند و می گوید چاقویی گم کرده ام پی آن به اینجا آمده ام؛ساربان می گوید: کجای کاری که من سال پیش کاروانم را اینجا گم کرده ام و تا به حال فقط شش تا از شترهایم رایافته ام...
چه قشنگ بود.