نازنینی گفته بود تنها صداست که می ماند اما فراموش کرد که بگوید دستخط آدمها هم می ماند ! یاد سعید خوب و عزیز . یاد فروغ هم خوب و عزیز . یاد نادر هم .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی را با دستحط و امضای خودش دارم از وقتی که در دبیرستان بودم .. همیشه قدر آنرا می دانستم اما وقتی که رفت برایم تبدیل به گنجی شد بی همتا .
نمی دانم این دنیای غول پیکر مجازی دستخط آدمها را کی خواهد بلعید ؟
تلخی این عسک برای من که داستانش را می دانم و به شما هم می گویم این است که عکاس این عسک، این کتاب را از دستفروش خریده است!! اینو من نمی فهمم. یعنی ... نمی دونم چی بگم. یعنی این کتاب چگونه سر از دستفروشی در می آورد؟
خیلی هم تلخ اما کم و بیش می توانیم حدس بزنیم .. آقائی را می شناسم که پرستار است و یک خوره ی کتاب غلیظ و عجیب ! در کار خرید و فروش کتاب های کهنه هم هست .. قصه های اندوهباری داشت از کتابخانه های شخصی آدمهائی که فوت کرده اند و فروش کلی این کتاب ها توسط آدمهائی دیگر .. فامیل های قدرناشناس و نادان ... شایدپشت این یکی هم چنین قصه ای خوابیده باشد . گاهی با غصه تعریف می کرد از لحظه هائی که کتابها را از قفسه برمیدارند و پر می کنند توی کارتن و می فروشند بی اینکه حتی کنجکاو اسم آن باشند ...
خیال می کردم این دکتر را می شناسم. خوشحال شدم از این که این دکتر آن یار دبستانی و آشنای من نیست. باید خودم امضاهایی را که دارم در همین جا بگذارم. با این که می دانم ترانه آن ها را دور نخواهد انداخت -قربانش بروم آن قدر طبعش بلند است که به چندرغازی که از فروش کتابهای من احتمالن به دست خواهد آورد دل نبندد. ممکن است آنها را دور بریزد ولی به دستفروش نخواهد فروخت- ولی بعد از او را نمی دانم. ممکن است که بر این وبلاق وزین منت بگذارید و عسک آن امضایی را که دارید این جا به یادگار بگذارید؟ اگر درخواست زیادی است مرا ببخشید و جسارت من را فراموش کنید. از امروز هم یک کتقوری در اینجا درست کردیم به نام امضاها و دستخط ها.
اختیار دارید . خوشحال می شم که اون امضا رو اینجا هم ببینم . به زودی و چشم . ( خواهرم یک جلد تولدی دیگر داره با امضای فریدون و نه فروغ حالا که قرار ه کلکسیون درست کنیم به اون هم میگم عکسی از اون امضا بفرسته )
نازنینی گفته بود تنها صداست که می ماند اما فراموش کرد که بگوید دستخط آدمها هم می ماند !
یاد سعید خوب و عزیز . یاد فروغ هم خوب و عزیز . یاد نادر هم .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی را با دستحط و امضای خودش دارم از وقتی که در دبیرستان بودم .. همیشه قدر آنرا می دانستم اما وقتی که رفت برایم تبدیل به گنجی شد بی همتا .
نمی دانم این دنیای غول پیکر مجازی دستخط آدمها را کی خواهد بلعید ؟
تلخی این عسک برای من که داستانش را می دانم و به شما هم می گویم این است که عکاس این عسک، این کتاب را از دستفروش خریده است!! اینو من نمی فهمم. یعنی ... نمی دونم چی بگم. یعنی این کتاب چگونه سر از دستفروشی در می آورد؟
خیلی هم تلخ اما کم و بیش می توانیم حدس بزنیم .. آقائی را می شناسم که پرستار است و یک خوره ی کتاب غلیظ و عجیب !
در کار خرید و فروش کتاب های کهنه هم هست .. قصه های اندوهباری داشت از کتابخانه های شخصی آدمهائی که فوت کرده اند و فروش کلی این کتاب ها توسط آدمهائی دیگر .. فامیل های قدرناشناس و نادان ... شایدپشت این یکی هم چنین قصه ای خوابیده باشد . گاهی با غصه تعریف می کرد از لحظه هائی که کتابها را از قفسه برمیدارند و پر می کنند توی کارتن و می فروشند بی اینکه حتی کنجکاو اسم آن باشند ...
خیال می کردم این دکتر را می شناسم. خوشحال شدم از این که این دکتر آن یار دبستانی و آشنای من نیست. باید خودم امضاهایی را که دارم در همین جا بگذارم. با این که می دانم ترانه آن ها را دور نخواهد انداخت -قربانش بروم آن قدر طبعش بلند است که به چندرغازی که از فروش کتابهای من احتمالن به دست خواهد آورد دل نبندد. ممکن است آنها را دور بریزد ولی به دستفروش نخواهد فروخت- ولی بعد از او را نمی دانم.
ممکن است که بر این وبلاق وزین منت بگذارید و عسک آن امضایی را که دارید این جا به یادگار بگذارید؟ اگر درخواست زیادی است مرا ببخشید و جسارت من را فراموش کنید.
از امروز هم یک کتقوری در اینجا درست کردیم به نام امضاها و دستخط ها.
اختیار دارید . خوشحال می شم که اون امضا رو اینجا هم ببینم . به زودی و چشم .
( خواهرم یک جلد تولدی دیگر داره با امضای فریدون و نه فروغ حالا که قرار ه کلکسیون درست کنیم به اون هم میگم عکسی از اون امضا بفرسته )
چه خوب میشه پس. ممنون.
بابک خرمدین زنده است؟
حسودیم شد منم دستخط و امضاهامو می فرستم.
بله زنده است.
ممنون. پس اینجا عسک بارون میشه.
عالی بود.
https://ghahar.com