اگر به سنندج بروید و در آنجا زندگی کنید می توانید در یکی از این خانه که باز سازی می کنید زندگی کنید. مالک اصلی سازمان میراث فرهنگی است. شما اگر این ها را باز سازی بکنید هم تنها یک حق ندارید و آن هم این است که در ورودی عمارت باید در خانه اصلی و در یک جایی جاسازی بکنید. این آخرین تخفیف میراث فرهنگی به مالکینی است که ساختمان واقعن دارد بر سرشان خراب می شود. بگذریم از این که درش هم نمانده. از عکس های این دوستم باز هم در این جا می گذارم.
من هم یکبار از یکی از خواهران زیبای این خانه عکسی گرفتم و هنوز هر بار از آن خیابان رد می شوم سرک می کشم ببینم زنده است یا نه . http://farnaz.aminus3.com/image/2009-11-13.html
این موضوع میراث فرهنگی را نمی دانستم. ترانه وقتی دانشجو بود «برداشت» یکی از این خانه ها را داشت. خانه ای که 300 سال بود خانواده ای در آن زندگی می کردند و یک زوج سالمند ، آنجا ساکن بودند . خانه ای رویایی بود.ترانه آنچنان آن خانه رو دوست داشت که می گفت:«خانه ی من»
آقا چرا برم سنندج میرم شهر خودمون گرگان، از این خانه ها هست. یادشون که میفتم بند دلم پاره میشه! اگه این بچه ها بزارن حتمن این کار رو می کنم.
یک سال و نیم دانشجویی 58 و 58 توی یکی از این خونه ها تو خیابون دربند ،همراه یک پیر زن زندگی کردم خیلی اون خونه و زن پیر رو دوست داشتم. درها و پنجرههای چوبی کوچک که با یک لگد کوچک از هم می پاشید. بعد از انقلاب فرهنگی هر وقت میرفتم دیدنش تا جایی که زورش برسه نگهم میداشت و وقتی با من حرف می زد اشک تو چشاش بود. یک درخت کهن سال چنار تو اون خونه بود که پلاک داشت. روان «خانم جان» شاد که صفا هم صفای اون خونه ها.
در شهرهای قدیمی از این خانه ها هنوز زیاد هست. ولی شهرهای جدید و شهرکها ندارند و طبیعی است که نداشته باشد. شهر شما هم دارد. بچه ها که از خانه رفتند بروید.
این خانههای قدیمی - هر چند خرابه - روح و صفای عجیبی دارند که در خانههای امروزی نیست. خانههایی که هنوز از تنورهای خاموششان بوی خوش نان تازه میآید. کاش این ویرانه هم روزی سر از خاک بلند کند... این سبزه ها و حتی علفهای هرز روی بام میگویند در بطن این ویرانه هنوز زندگی زندگی میکند.
در سفر اخیرم به سنندج در همین شهریور یکی از اینها را دیدم که حتا تنورش هم خاموش نبود. البته سرحال تر از این بود.
در سفر شهریور 89 به سنندج چهار ساعت را به گردش در بقایای کوچه های قدیمی محله های قطارچیان و اقازمان و گرفتن عکس از بازمانده های خاطرات گذراندم. لذت بردم و تاسف خوردم. این عکس را از میان نرده های آهنی روی در قدیمی از حیاط خانه ای در محله آقازمان گرفتم و متاسفانه از هر کسی در اون دوربرها پرسیدم نمی دانستند خانه که بوده است. ما هم فراموش می شویم..........
اگر می دیدمت می رفتم توی عسکا.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
این خونه باز سازی بشه چی میشه!
این آرزوی منه در یکی از این خونه ها زندگی کنم.
افسوس!
اگر به سنندج بروید و در آنجا زندگی کنید می توانید در یکی از این خانه که باز سازی می کنید زندگی کنید. مالک اصلی سازمان میراث فرهنگی است. شما اگر این ها را باز سازی بکنید هم تنها یک حق ندارید و آن هم این است که در ورودی عمارت باید در خانه اصلی و در یک جایی جاسازی بکنید. این آخرین تخفیف میراث فرهنگی به مالکینی است که ساختمان واقعن دارد بر سرشان خراب می شود. بگذریم از این که درش هم نمانده. از عکس های این دوستم باز هم در این جا می گذارم.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران ...
* * *
من هم یکبار از یکی از خواهران زیبای این خانه عکسی گرفتم و هنوز هر بار از آن خیابان رد می شوم سرک می کشم ببینم زنده است یا نه .
http://farnaz.aminus3.com/image/2009-11-13.html
حالا زنده هست یا نه؟
این موضوع میراث فرهنگی را نمی دانستم. ترانه وقتی دانشجو بود «برداشت» یکی از این خانه ها را داشت. خانه ای که 300 سال بود خانواده ای در آن زندگی می کردند و یک زوج سالمند ، آنجا ساکن بودند . خانه ای رویایی بود.ترانه آنچنان آن خانه رو دوست داشت که می گفت:«خانه ی من»
آقا چرا برم سنندج میرم شهر خودمون گرگان، از این خانه ها هست. یادشون که میفتم بند دلم پاره میشه!
اگه این بچه ها بزارن حتمن این کار رو می کنم.
یک سال و نیم دانشجویی 58 و 58 توی یکی از این خونه ها تو خیابون دربند ،همراه یک پیر زن زندگی کردم خیلی اون خونه و زن پیر رو دوست داشتم. درها و پنجرههای چوبی کوچک که با یک لگد کوچک از هم می پاشید.
بعد از انقلاب فرهنگی هر وقت میرفتم دیدنش تا جایی که زورش برسه نگهم میداشت و وقتی با من حرف می زد اشک تو چشاش بود.
یک درخت کهن سال چنار تو اون خونه بود که پلاک داشت.
روان «خانم جان» شاد که صفا هم صفای اون خونه ها.
در شهرهای قدیمی از این خانه ها هنوز زیاد هست. ولی شهرهای جدید و شهرکها ندارند و طبیعی است که نداشته باشد. شهر شما هم دارد. بچه ها که از خانه رفتند بروید.
این خانههای قدیمی - هر چند خرابه - روح و صفای عجیبی دارند که در خانههای امروزی نیست. خانههایی که هنوز از تنورهای خاموششان بوی خوش نان تازه میآید.
کاش این ویرانه هم روزی سر از خاک بلند کند... این سبزه ها و حتی علفهای هرز روی بام میگویند در بطن این ویرانه هنوز زندگی زندگی میکند.
در سفر اخیرم به سنندج در همین شهریور یکی از اینها را دیدم که حتا تنورش هم خاموش نبود. البته سرحال تر از این بود.
این خونه کیه؟
من چه می دونم.
در سفر شهریور 89 به سنندج چهار ساعت را به گردش در بقایای کوچه های قدیمی محله های قطارچیان و اقازمان و گرفتن عکس از بازمانده های خاطرات گذراندم. لذت بردم و تاسف خوردم. این عکس را از میان نرده های آهنی روی در قدیمی از حیاط خانه ای در محله آقازمان گرفتم و متاسفانه از هر کسی در اون دوربرها پرسیدم نمی دانستند خانه که بوده است. ما هم فراموش می شویم..........
اگر می دیدمت می رفتم توی عسکا.