عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

خانه خدا


خانه خدا (نامی که من در کودکی به آن داده بودم)

سنندج

شهریورماه هشتاد و نه 

ادامه مطلب را ببینید

عسک از: رشاد 

بچه که بودم، پیش می آمد حداقل روزی یک بار از مقابل این خانه بگذرم. آن وقت ها فکر می کردم خانه خداست و پر از ارواح مردگان. داستان هایی که برای آن در ذهنم می ساختم درنوع خودشان محشر بودند. داستان هایی که هیچ وقت به روی کاغذ نیامد و برای کسی هم تعریف نکردم. به تدریج در ذهن خودم هم رنگ باختند. ولی یک چیز را فراموش نمی کنم و آن این که از مقابل آن به سرعت می گذشتم و وقتی زیر آن می رسیدم اصلن نگاهش نمی کردم. چرا که در غروبی پاییزی دو روح هم  زمان از دو پنجره کناری طبقه بالای آن به آسمان پر کشیدند و در آنی  چون  شهابی ناپدید شدند. هیچ کس این پرواز را ندید. فقط خودم دیدم. تنهای تنها.

نظرات 5 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 http://farnaz.aminus3.com/

به به این که از خانه ی خدا هم زیباتر است اما هیچ کس به فکر درست کردنش نیست ؟
بیخود نیست که من ندیده کشته و مرده ی سنندج بوده ام .
تازه خواهر من در سنندج به دنیا آمده بی اینکه از آنجا چیزی به خاطر بیاورد .

تازه این یکی از پابرجاترین بناهاست.
پس خواهر شما هم خاطره هایشان را ننوشته اند!

پروانه دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 http://parvazbaparwane.blogspot.com

این خانه حیاط ندارد؟
اینجوری شبیه آپارتمان ها می ماند!

این ساختمان در دامنه یک تپه که به رود-نهری منتهی میشد ساخته شده است. دیواره ای سنگی که شیب دامنه را برای ساخت آن تصحیح کرده است را می توانید ببینید.. این رود-نهر اکنون رویش پوشیده شده و خیابان است. حیاط خانه در آن طرف است. عرض کردم که من همیشه از این جا فراری بوده ام.
شاید که آپارتمان آن زمان بوده. امیدوارم اگر عکاس از اینجا گذر کرد این توضیح را بدهد چون او می داند.

فرناز چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:06 http://farnaz.aminus3.com/

دوران بچه گی من در یک خانه ی بزرگ قدیمی گذشته ـ مثل همه ! تردید دارم که آن خانه آنروزها هم قدیمی به حساب می آمد یا حالا که اصلا وجود ندارد ! ـ یک طرف آن حیاط بزرگ خانه ای بود که ما در آن زندگی می کردیم و یک طرف دیگر حیاط خانه ای بود که خالی بود پنجره هایش به همان حیاط باز می شد . خواهرم می گوید که بارها روح هائی را دیده بود که ازآن پنجره ها پرواز می کردند ...
تاقبر آ .. آ .. آ .. من بچه بودم و یادم نیست .

جای من خالی. شاید کلی کتاب به رشته تحریر در می آوردیم.
شاید هم مثل حالا، نه.
آن خانه ها هم که دور تا دور حیاط خانه بود خیلی بامزه بودند. تنها مشکلشان مستراحشان -اصلن نمیشود به آن ها گفت توالت یا دستشویی- بود. که یکی بود با یک آفتابه که می بایستی از حوض پر می شد.
من فکر می کنم بعد از جنتی رکورد سن در ایران را من داشته باشم.

رشاد جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:48

جهت اطلاع محسن عزیز. اولا تاریخ گرفتن عسک را درست زده ای. ولی اگر منظورت تاریخ ساخت خانه خداست ۱/۱/۱ درست است.
دوم. حیاطی که در سمت راست میبینید حیاط این خانه دو طبقه(خانه اقای متوسل) بود. ساختمانی را که در قسمت پشت میبینید هم روی حیاط خانه از بین رفته ما ساخته شده است.
سوم. در این خانه مادری با سه پسرش زندگی می کردند که هنوز هم محبتشان در دلم است. و برخلاف تو هرگز از آن فراری نبودم.

میلادی؟
جالبه برام که چقدر برداشت و خاطره دو نفر از یک واقعه می تونه فرق داشته باشه. بهرحال من خیلی وقته دیگه ازش نمی ترسم. روح هم اگه داشته باشد چه بهتر.
راستی ببینم در آن وقت ها یک هو دو نفر از این خانه با هم نمردند؟ حالا یا از فامیلاشون. یا دوستاشون؟ من بالاخره باید تکلیف اون دو روح رو مشخص کنم یا نه؟
ممنون برای یادداشتت.

به خانم پروانه جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:30

با توضیحاتی که عکاس این عسک دادند، باید عرض کنم حیات این خانه در سمت راست آن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد