عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

ویرانه ای دیگر


ویرانه ای دیگر

سنندج

شهریورماه ۸۹

عسک از: رشاد

نظرات 11 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 http://farnaz.aminus3.com/

بعضی از پاریسی ها می گن در زمان جنگ جهانی دوم یک سری ساخت و پاخت سیاسی صورت گرفته که برای شرایط اون روزها یک جور خیانت و نامردی به حساب می اومده اما نتیجه ی اون این بوده که پاریس کمترین خسارت رو در اروپا دیده و هنوز حتی برای گذاشتن یک آسانسور یک متر در نیم متر در یک ساحتمون قدیمی بلند انواع کنترل ها و شرایط قانونی وجود داره به همین دلیل چهر ه ی شهر همچنان استثنائی مونده ... در بیشتر کشورهای اروپائی اگر صاحبان خونه های قدیمی بخوان تغییراتی بدن وام های خیلی حوبی از دولت برای این کار می گیرن اما ضمنا پوسته ی ظاهری ساحتمون هاشون باید حفظ بشه و اگر نه جریمه های وحشتناک سنگین باید بدن و خلاصه قانون بدجوری باهاشون طرف میشه ...
و ما همچنان مجبور به این مقایسه های کلیشه ای هستیم و همچنان فقط آه می کشیم از اینکه اونهمه خونه های بزرگ و زیبا و قدیمی در تهران شبانه تبدیل به حاک و آجر شدند و پای تمام اون درحت های پیر نفت ریحته شد و تهران تبدیل شد به یک شهر پر از برج های احمقانه .. دلحوش بودیم که در شهرهای کوچکتر از تهران هنوز بافت های قدیمی و زیبائی میشه پیدا کرد و آرزو می کردیم که جائی به اسم اداره ی میراث فرهنگی یا حفظ آثار باستانی به وظیفه اش عمل کنه
این هم نتیجه ی این آرزوها ...
صد حیف .

در نظام هایی مثل جمهوری اسلامی که پول حرف آخر رامی زند نگهداری آثار قدیمی جز ضرر چیزی عاید صاحبخانه نمی کند.
سنندج هم این قانون پاریس را داشت ولی انگار که اونجام میراث فرهنگی کوتاه اومده. از یه طرف میگه خراب نکنید از طرف دیگه پول تعمیر نمیده. قبلن هم نوشتم این روزا فقط انگاری میگه باید در خونه رو نگه دارید. به قول شاعر:
زین همه یک در چوب ما را بس.

روزبه چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 http://hazrat-eshgh.com

ما دلمان تنگ شده بود زیاد. برای شما.
به نخستین جایی هم که پس از این مدت سر زدیم عسک ها... بود که این یادداشت رو دیدم.

به کل این چند یادداشت گذشته همش شده ویرانه ها و آباد ها...
نه به اون که اون همه چراغ داشت نه به اینکه این جوری چراغاشو شسکتن.

مغز ما الان همین حالت سمت راست "ویرانه" را به خود گرفته است.

چرا؟ چه بلایی بر سرت آمده؟
رشاد در فیس بوکش نوشته بود که خیلی دوست دارد از ویرانه ها عسک بگیرد. ولی من دوست دارم از چراغ عسک بگیرم. این جا شده محل برخورد عسکاسیان!!!

رشاد چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:54

خدا خیرت بده (اگر داشته باشه) که چند تا از عکس‌هامو اینجا گذاشتی تا بعد از من هم چیزی باقی بماند. شاید علت این که دوست دارم از ویرانه‌ها عکس بگیرم این است که احساس می‌کنم خودم هم دارم رو به ویرانی می‌روم. تو این وبلاگت همه شعر میگن و من دچار احساس کم‌شعرگویی یا کم‌خودشاعربینی شده‌ام. پس من هم یک شعر بگویم:

عسک را به خاطر بسپار
عکاس مردنی است

روحش شاد فروغ، اگر تنش نلرزد.

خدا آن چه که داده پس نگیرد کلاهمان را هوا می اندازیم.
تنش بلرزد؟ خیلی هم دلش بخواهد. ولی شعرت باید این جوری میشد که عکاس وختی است که آدم عکس میگیرد. عکس هم یعنی عسک درپیتی. بنابراین عسکاس درست است. پس
عسک را به خاطر بسپار
عسکاس مردنی است.
وبلاق وزین عسکهایی که میگیریم، آماده آپ کردن کلیه عسکهای ویرانه های توست. بلکم دکان ما هم رونق بیشتری بگیرید.

روزبه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 http://hazrat-eshgh.com

همیشه برگ زدن های اوراق تاریخی مرز و بوم ما توجه به "ویرانه" ها و به زمین نشستن ها و سرکوب شدن ها بیشتر از چراغ ها بوده.
شاید اصلن این توجه بیش از حد بیخودی درون همه ما رخنه کرده و سینه به سینه مانند خیلی از کارهای دیگرمان منتقل شده تا جایی که درون ضمیر ناخودآگاه مان دوست داریم همیشه از بدبختی ها و "ویرانه" ها حرف بزنم و یا چیزی ببینیم.
لدت غمخواری و مازوخیسمی دیدن ویرانه ها را بیشتر ازلذت دیدن "چراغی در دست، چراغی در دل ام. زنگار روح ام را صیقل می زنم" می بینیم.

نمی دونم شاید من اشتباه کنم ولی جدن این یادداشت شما من رو به این فکر و سمت و سو برد و همه گونه های دیدن پیرامون کمینه خودم در برابر پاسخ شما مرور شد.

+ البته که درون شما با توجه به گذاره های زیاد "کشف وشهود" بسیار زیباتر از درون ماست و هر روز جالب تر از دیروزه. :)

البته من یک چیزی را بگویم اینجا که با عسک گرفتن من از چراغ ها، فکر نکنم چراغی روشن شود. خود من به شخصه از پرداختن به ویرانه ها غمگین می شوم. شاید با عسک گرفتن از چراغها خودم را تسکین می دهم. همه ویرانه هایی را که رشاد به تصویر کشیده را می شناسم. گیرم نه با جزییات ولی همه آنها را به وقت آبادی دیده ام. به قول خود رشاد اگر در این میان علاقه ای وجود دارد، همانا سرازیر شدن خودمان به ویرانی است.
راستی از نوشابه ای که برایم در آخر کامنتت باز کردی سپاسگزارم ولی شاید درون ما پر از کود باشد و جلدمان سلوفون روی کاغذ کادو. تو چه می دانی؟!
امروز بهت سر زدم. متن طونالیی نوشته بودی. گذاشتم یک وقت سر فرصت بیایم و بخوانم.

پروانه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35

به فرناز
خوب بذار من هم یک بار بگم دستهایی پنهانی در کاره که آثار تاریخی و فرهنگ اینجا نابود شود و غربیها بگویند ما تاریخ داریم و ما ایرانی های غرب زده بگوییم بله ما خیلی آدمهای متمدنی هستیم از بناها بگیر تا دیگ و قابلمه مسی و کفکیر آهنی ... بازمانده از گذشتگان را فراموش کنیم و بی هیچ بررسی آنها را بریزیم دور و برویم درون آپارتمان های غیر استاندارد بنشینیم و از دیگ ها تفلون استفاده کنیم و هزار درد و مرض بیفته به جونمون بعد غربی ها بیایند و بگوین بعله پست مدرن می گوید باید در هر جا بنایی ساخت که امکانات بومی در نظر گرفته شود و باید دیگی استفاده کرد که از فلان آلیاژ درست شده باشد و.. ما اینیم و شما عقب مونده ها بیایین از ما یاد بگیرید

بله غرب پیشرفت کرده ولی دلیل عقب ماندگی ما فقط فراموش کردن خودمان بود و بس.

پروانه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36

نام این بنا را می گذارم:
تسلیم بی چون و چرا در برابر فرهنگ غرب

من خودم را به جای صاحب این بنا می گذارم. در حال حاضر در یکی از گرانترین نقاط شهر این بنا را دارد. این بنا دارد خراب می شود و پول تعمیرش را هم ندارد. کاری که مثلن در کشورهای دیگر می کنند این است که دولت ها به هزینه خودشان یا اینجا را قابل سکونت می کنند و به صاحب خانه می گویند بفرما یا آن را به قیمت روز از او می خرند و مثلن تبدیلش می کنند به موزه ای، کتابخانه ای، ...چیزی. در اینجا چه بسا اجازه هیچ کاری به او نمی دهند. اگر هم بدهند هیچ کمکی به او نمی کنند. من مانده ام که به عنوان صاحب خانه چه کنم؟

فرناز پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58

به پروانه عزیز :
من کاملا حرف تورا قبول دارم از جانب صاحبخانه و همیشه هم این را گفته ام و به آن فکر کرده ام . اما ... اما ...
ریشه ی قضیه : چرا ما مثل ماست نشسته ایم که به قول تو آنها هرکاری دلشان خواسته با ما کرده اند ؟
از ماست که بر ماست ؟؟‌!! شد سه جور ماست !

و آخرش هم تو این کتاب رو نخوندی :
http://ketabamoon.blogsky.com/1387/08/23/post-87/

مثل من که آخرش هم شاهنامه نخوندم ؟ !! :(

فرناز پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:29

ببخشید اشتباه شد :

به پروانه عزیز : من کاملا حرف محسن را قبول دارم و همیشه هم این را گفته ام و به آن فکر کرده ام اما ......................

اتفاقا در اینجا اصلا حرف تورا قبول ندارم !!!

پروانه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:11

به محسن گرامی
شما می توانید بدون چون چرا تسلیم شده و زمین را با یک بساز و بفروش شریک شده و پولی به جیب زده و هم اینکه صاحب خانه ای نو شوید.
مگر به تنهایی می توان در برابر این هجوم ایستاد.

به فرناز گرامی:
به پیوند نرفته ام ولی باید جامعه شناسی خودمانی باشد در کشوی میز کارم هستم ولی نخوانده امش .خواهم خواند.

پیش از اینکه این کتاب را معرفی کنی دارای دوستی بودم و هستم که تخصصش بد گفتن و بد بین بودن به جامعه ماست تازه جدیدن یکی از آن بدبین هاکه خودش را دارد می کشد که به هر شکلی شده بگذارد و برود تا نجات پیدا کند، به جمع فوروارد بازان پیوسته و هر روز از این ایمیل ها نثارم می کند و آن دوست پیشین همچنان از این ایمیل ها و آف لاین ها نثارم می کند فکر می کنم تا اندازه ای اشباع هستم ولی خوب شد یاد آوری کردی باز هم یاد آوری کن .

من می خواهم این را بگویم که خودم هم از این که این خانه ها ویران شوند غمگین هستم. ولی شاید چون صاحب اصلی این املاک نیستم و عمرن هم نخواهم بود چرا که تا به امروز این جیبم از آن جیبیم مساعده گرفته، نمی دانم اگر خودم یکی از اینها را داشتم چه می کردم؟
ولی یک چیزی را بگویم اگر به من می گویید، من عمرن با بساز بفروش شریک بشوم. خودم مگر چمه؟ و نیز تا آنجایی در ساخت این بنا پیش می روم که بر سرم خراب نشود. جهنم. تا به امروز گذرانده ام. این ده، پانزده سالی هم که فوقش برایم مانده روش. اگر هم ترانه خرابش کرد، خودش می داند. به او وصیت کرده ام که نکند. اگرم کرد .........؟

پروانه جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:23

به محسن گرامی
خوب من هم از ابتدا نامش را گذاشتم :تسلیم...
در مقابل هجوم یک تنه که نمی شود کاری کرد . شاید تاریخ دورانهای انقراضهای دیگری را پشت سر گذاشته کهما خبر نداریم

به فرناز گرامی:پایان ستیز من و تو با مرگ اندیشه من است !می دانم. فکر من در برابر این هجوم رو به نابودی است البته با کمال ناراحتی.


بعضی از پیش بینی های علمی میگه که آدم در نهایت توی یک سلول هایی مثل کندوی عسل زندگی خواهد کرد. و محیطش چیزی شبیه اونچه که در Wall E نشون داده شد میشه.
Wall E رو که دیدید؟ ندیدید؟ واقعن؟ چرا؟

فرناز جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://farnaz.aminus3.com/

پروانه ی خوب و عزیزم . من با تو ستیزی ندارم . در واقع من و تو و شاید خیلی ها به یک اندازه از اینها که گفتیم دلگیریم و غمگین . اما یک تفاوت بزرگ این است که من بشدت بشدت بشدت معتقدم که از ماست که برماست و تو شاید معتقد به این باشی که از دیگران است که بر ماست !

من یه عسک ویرانه دیگه دارم. یعنی تقریبند ویرانه. بزارمش یا نه؟
اصلن چرا می پرسم؟ میزارمش. بیاین توی اون یکی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد