عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

روزی دیگر


روزی دیگر

عسک از: پروانه

نظرات 4 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 http://filmamoon.blogsky.com

من مطمئن بودم، جایی که خانم پروانه بنشینند، در دسترس ترین چیز فقط می تواند شاهنامه فردوسی باشد.

فرناز پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 http://farnaz.aminus3.com/

شنیدین می گن عصبانی شدی آب خنک بخور ؟
اون بطری آب اونجاست که اگر کسی جسارتی به شاهنامه کرد پروانه آب بخوره ! اما من یک پیشنهاد دارم : یک بطری شیشه ای و سنگین بذار اونجا که محکم بکوبی درست وسط فرق سرش !!

آخ ............


:‌) :‌) :)

چی شد؟
کوبید توو فرق سرت؟
حالت خوبه؟
چرا جواب نمیدی؟
.......................
آه ای اسفندیار مغموم.
اگر می توانستی
اگر می توانستی
چشم بپوشی
......................

پروانه پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:50

فکر نمی کردم آدم مشهوری بشم و عسکی که در کمال بی هنری گرفته شده در این وبلاگ وزین به نمایش درآید!
..
تنها قسمتی که از اتاق کارم می توانستم عسک بگیرم همین بودباقی جاها ردیف سه تا سرور با مانیتوراشون و چند نوع چاپگر و اسکنر ...گاهی هم پشت این صفحه با خودم خلوت می کنم و از دنیای کار بیرون میام.اون طرف کی برد هم یک میوه کاج و مقداری سنگریزه هست که مدام نظافت چی میگه خانم اینا رو بردارم من هم همه ش می گم بزار یه چیز طبیعی تو اتاق یاشه تازه به زدوی مقداری خاک هم باید بیارم بزارم کنارشون....
استکان چای هم نیفتاده ..فرناز من که مثل تو خوش سلیقه و خوش فکر در عکاسی نیستم همه رو بچینم و بطری آب رو بردارم..اینا رو همینجوری که بود عسک گرفتم ...
اما استکان چای من: تا چند وقت پیش سر کار چای نمی نوشیدم . دو سه هفته پیش یک استکان کمر باریک و نعلبکی بردم گذاشتم رو میزم همکاری که چای میاره اومد اول صبحی بطری و لیوان آب رو آورده بودتا چشش به اونا افتاد با تعجب پرسید اینومن باید چه کارش کنم؟ گفتم : توش چای بریزی اونم کم رنگ.
لبخندی زد و رفت وقتی برگشت گفت خانم اگه گم شد من مسئولیتی ندارم..
فرداش اومد گفت اصلن صرف نمیکنه برای این تا اینجا بیام
پس فرداش اومد گفت آقای فلانی میگه این مال عرق خوریه بهش گفتم برو بهش بگو زود بره دهنشو آب بکشه تا حرفش به مادرشوهرم نرسیده اگه باد حرفشو ببره اون تو قبر می لرزه...
این استکان و نعلبکی مال اون بود وقتی از دنیا رفت از انواع استکان و نعلبکی هاش یکی برداشتم بقیه شو هم دادم به اصغریه آخه اون با اینا مهمونای ختم قرآن و روضه رو پذیرایی می کرد.
دو روز بعدش رفتم حسابداری خانم حسابدار از من پرسید قضیه این استکان چیه؟ گفتم استکانه دیگه . اصلن چای خوردن از زمان قاجار اومد تو ایران قبلش مردم چوشانده و.. واینا می خوردن اولش مردم تو این استکان کمر باریکا چای می خوردن کم کم تبدیل شد به لیوان. لیوان چای جای آب خوردن رو گرفت هم باعث میشه آهن جذب نشه هم آب نخوری املاح به بدنت نرسه هم اینکه پول جیب تاجرای چای های رنگ کرده خارجی زیاد بشه...
میبنی فرناز تنها تو نیستی به اون بطری آب چشم دوختی..

محسن گرامی: وقتی یک داستان از شاهنامه در وبلاگ منتشر شده و دوستان مهربان می آیند و میخوانند باید بتوانم پاسخ پرسشها را بنویسم. این وضع تقریبن همیشگی میزم هست.
..
ل

ما از اولش هم قرار نبود چیزی را مرتب کنیم. شما خیلی کار خوبی کردید که این را به همین شکل فرستادید. کاش آن چیز های طبیعی هم توی عسک بود.
کاش آن استکان و نعلبکی هم بود.
در مورد آن استکان حق با همه هست.
هم چای و هم جوشانده و .......... هم عرق
بد مسسب برای همه مایعات هم خیلی خیلی مناسب است.
اصلن چرا من تا به حال یک چنین کاری نکرده ام.
در اولین فرصت یک استکان کمر باریک و نعلبکی به جای آن لیوان سبز توی عسک خواهد آمد.
فقط باید نعلبکی یه جورایی به سبزی بزند. کمپوزیسیون میز کار بهم می خورد. اگر غیر از این باشد.
راستی می دانی استکان یعنی چه؟ دو روایت است یکی می گویند روسی است که تحلیلش بماند برای خود روسها و دیگر این که یعنی East Tea Can
این استکان ها در شرق بوده و غربی ها که می آمدند و با خودشان می بردند در شهر خودشان به آن می گفتند این. البته راوی چندان معتبر نیست. یعنی غربی هایی که این کار را می کرده اند حتمن می بایستی اینگیلیسیی زبان خبیث بوده باشند.
........

در پایان بر منکرش نعلت. مگر بنده جسارتی به شاهنامه کرده ام؟
آخ................
کمک ...........
فر.....ناز .....چرا .....گف....تی..... شی..شه ..... سن..... گ....ین .... آب ......ب..... ه...ت... ر ....ه؟

پروانه پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:51

حالا بگم از یکی از کمد های کنار همین میز اون گوشه ی دنج .
چند تا سی دی هایی که شهرزاد بهم داده (بازم شاهنامه ای هست) و سه تا دونه از موهای شهرزاد . هر وقت یه کامنتی بیاد که احتیاج به کمک شهرزاد داشته باشم در کمد رو باز می کنم و نگاهی به سی دی ها میندازم و یکی از موهای شهرزاد رو آتیش می زنم و شهرزاد از تو آسمونا پیداش میشه و بهم قول میده که پاسخ می نویسه میره و بعد از یه عالمه خون و خونریزی آرام و متین پیداش میشه ولی به قول نیره اونجا میدان رزمه مگه آروم میگیره!!

. مثل همین پیامی که شما گذاشتی و شهرزاد تازه پیداش شده. تازه اونم وقتی اومده که تصمیم گرفتم هیچی در باره اون موضوع ننویسم.

فرناز قربونت من یک گرز گاو سر تو کمد لباس اتاقم دارم .. چی خیال کردی!

از شما شاهنامه در دست، که شب و روزتان با این کتاب می گذرد بیش از این انتظار نمی رود. هر چه باشد، شب و روز با گرز گران و نیزه و ....
خانم فرناز بنده خدا هم چه ساده به شما روش تغییر جنس شیشه را می دهند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد