عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

سفری به بافق

  

 

 

 

 

 

 

 

   

 


 

 

سفری به بافق 

۱۳۸۷ 


عسک ها از: مهرشاد

یک وقتی عسک های دیگری از این سفر را در وبلاق وزین دیگری آپ کردیم. ولی آن وبلاق گم شده و دیگر نیست. روا دیدیم که به شکرانه نبودن آن یکی دو سه تا عسک دیگر هم بچسبانیم بغل آن و دوباره آپ کنیم مر همه عسک ها.

این عسک ِ گذشتن سیاوش از آتش یکی از دیدنی های آن وبلاق وزین بود.

عسک یک نقاشی که بر دیوار هتل صفاییه یزد جا خوش کرده است.

نظرات 10 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 http://farnaz.aminus3.com/

چند نکته :

۱- چه عکس های خوب و درستی . به به ! به به !!
۲ـ یک وبلاق مخصوصا اگر وزین باشد چطور گم می شود ؟ !
۳ ـ وقتی که من بچه بودم یعنی تقریبا هزار سال پیش در خانه ی ما یک جعبه چوبی کوچک بود به اسم جا سیگاری که در آن برای مهمان ها سیگار می گذاشتند .. تا جائی به یاد می آورم یعنی با دیدن این عکس بیاد آوردم نقاشی روی آن همین آقای سیاوش بود . دقیقا همین . آلاچیق را بیاد ندارم اما گروه سوارکار را بیاد دارم . حتی آتش را باد ندارم اما نمی شود که بدون آتش از آتش گذشت ! حتما بوده و من یادم نیست .

آن وبلاق وزین هم در واقع گم نشد. فیلی تر زد توش.

چون مال هزار سال پیش بوده احتمالن نقاش تابلوی سفارشی هتل صفاییه دخل و تصرفی در آن کرده است.

حالا شما از آن سیگار ها کش نمی رفتید؟
ما هم شکلی دیگر از اینها داشتیم. ولی تعداد سیگارها توسط والدین کنترل می شد. این بود که من مجبور بودم از سیگارهای مهمانان کش بروم. یعنی والدین من خودشان مرا دزد بار آوردند!! این دزدی اجتناب ناپذیر بود. کلاس اول یا دوم دبستان بودم.
اونم چی؟ یا هما اطویی یا زر.

فرناز دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 http://farnaz.aminus3.com/

ها ها ! شما بلد نبودید ته یک بسته را باز کنید و از آن سیگار برداشته و باز بچسبانید ! ما بلد بودیم :‌ (
کمی بعدتر یعنی احتمالا ۹۹۸ سال پیش هم که وینستون قرمز می خریدیم بسته ای سه تومن و نیم .. شیک و متمدن !! کش هم نمی رفتیم .

نه یک چیزی بود که سیگارا رو توش میچیدن. خب معلوم بود. ته بسته و اینام نداشت. من هم تا وینستون نشده سه تومن ونیم سیگار نخریدم. آخه اولاش گرون بود و منم مطلقن پولی نداشتم. دزد که پول نداره که. اگه داشت دست به دزدی نمی زد و انسان مفیدی برای جامعه و میهنش بود.

رشاد دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:53

مطمئنید عکس روی جاسیگاری همین گذشتن سیاوش از آتش بود؟ چون نقاشی هایی که از سرداری امام حسین و سپاهش در میدان کربلا می کشند خیلی شبیه به نقاشی گذشتن سیاوش از آتش است. بدون آلاچیق و آتش. ببخشید بالاخره گذشت زمان است دیگر! من بیشتر از 600 سال را به خاطر ندارم!
ولی همای اطویی هم برای خودش کلاسی داشت. گرچه تا دوران کمبود سیگار از ان نکشیده بودم. ضمنا آخرین باری که سیگار خریدم (چون بعد از آن تک توکی کشیده‌ام) سیگار آرادی 10 تومانی بود.

میدونم سیگار ۱۰ تومانی آزادی خریدی. ولی آن را هم خودت نکشیدی. دادی به اطرافیان من هم از این خوان بی بهره نبودم. خدا خیرت بده. من عمرن دست تو سیگار دیده باشم. راستی چرا سیگار نمی کشی؟
باقی جواب با خانم فرناز.

رشاد دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:56

دوباره ضمنا اون کلک باز کردن ته جعبه را ما در مورد جعبه‌های تخته‌ای نان برنجی کرمانشاه می‌زدیم. چون توی خانه ما سیگار پیدا نمیشد.

ای خبیث. حیف که دیگر نیستند کسانی که من این آگاهی از آن روزها رابهانه کنم و حق ال سکوت از تو بگیرم که به آنها نگویم.
دلم گرفت.
باقی پاسخ با خانم فرناز.

فرناز سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 http://farnaz.aminus3.com/

امام حسین ؟ بعید می دونم . سوال خوبی بود و لازم شد من اینبار که رفتم پیش مامانم ته و توش رو دربیارم . اصلا عکسشو می گیرم بذاریم اینجا با هم ته و توش رو دربیاریم ! بالاخره این قضیه کم بیخود نیست که اون امام حسین بوده یا نه ؟؟!!راستش نه یادمه و نه بهش فکر کردم تنها چیزی که می دونم اینه که این جعبه خیلی قدیمی بود .

ضمنا به کسی که با اونهمه زحمت اون جعبه ها رو باز می کنه برای خوردن نان برنجی می گن ای مظلوم نمی گن ای خبیث !

چه خوب میشه عسک اون عسکو بگیری.
این خبیث گفتن من که از دایی جان ناپلئون دارمش، دست کمی از مظلوم نداره. بیشتر شیرینه تا تلخ.

نیلوفر سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:28

شما ها چکار میکردید که کسی نمیفهمید سیگار و شیرینی میدزدید ؟ من بیچاره یک دفعه اومدم شوکلاتی یواشکی بردارم همه فهمیدن ،داستانش این طوری بود که عیدی رفته بودیم خونه دوستی که جمعیتی آنجا بودند ،شوکلاتی که من برداشتم موقع خوردن دیدم به جای شوکلات کاغذ های شوکلات های دیگر را در آن پیچیده اند و خالی است ،شد عقده روی دلم که میبایستی کاری کنم ، موقع خداحافظی وقتی از کنار میز باقی ماند ه خوراکی ها که رد میشدم آرام دستم را بردم که شوکلات دیگری بر دارم که چشمتان روز بد نبیند یکهو دیدم که چشمان مادرم مانند قرقی دارد حرکت دست من را تعقیب میکند که دارم چکار میکنم ؟و فوری دستم را کشیدم بدون شوکلات و تمام شب منتظر باز خواست و تنبیه بودم ولی خبری نشد ،انگار زهر چشمشان را گرفته بودند و هدف اصلی بی نصیب کردن من از شوکلات بود این ماجرا به یک قرن قبل برمیگردد ولی من هنوز آن نگاه را به خاطر دارم .

تخصیر خودت بوده که بچه مثبت بودی و ما بچه منفی.
اون بی ناموسا ببین که شوکولات درست کرده بودن. شاید عده دیگه ای هم همین کاغذا نصیبشون شده. پرسیدی از دیگرانم؟

نیلوفر سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:21

نه ، نپرسیدم . من همه حواسم به از دست دادن شوکلات بود ،البته از آنجا که همه دهنشون میجنبید بعد از برداشتن شوکلات ،این کار ممکنه کار همون بچه منفی صاحبخونه بوده که برای اینکه ظرف خالی به نظر نیاید بعد از کش رفتن شوکلات کاغذش را با خورده کاغذ پر کرده و به ظرف برگردانده بود ،

این شکلش درست ترین حدسه. هرچند اون وقتا این کار پیچیدن شوکولات دستی بود و این چیزها زیاد دیده می شد.

رشاد سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:26

تو ویلاق وزین بعد از بیست و سه جای نظرات نذاشتی ناچارم اینجا بنویسم که من هم از اجازه ی تو سوء استفاده کرده و دو روز میرم طرف های دامغان از ویرانه ها عسک بگیرم. عسکامو تو وبلاقت میذاری؟ به آقا بگو از نمره انضباط من هم کرس نکنه.

اقا می گفت کرس می کنم گفتم:
آقا تونه حضت عباس. دلش به رحم آمد و گفت:
باشه. کرس نمی کنم.
عسکاتم توی وبلاقم می زارم.

antonio چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:24 http://accuphoto.aminus3.com

سلام عکسهای عالی گرفتی ! جدا زیبا هستن !

به عسکاسش می گویم.

رشاد جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:51

اونوقت به من میگه خبیث. باید به انجمن حمایت از مظلومان به مدیریت سرکار خانم فرناز شکایت کنم.

کی؟ من؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد