عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

درها









درهایی در سمنان، دامغان و نیاسر کاشان

آبانماه هشتاد و نه خورشیدی

عسک ها از: رشاد

نظرات 13 + ارسال نظر
پروانه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://parvazbaparwane.blogspot.com

هوش از سرم رفت!

چه کرده این آقای رشاد!!

محشرن همه شون.

محسن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:24 http://ketabamoon.blogsky.com

من از وقتی این عسکارو دیدم به میزان خاطراتشون رشک میبرم.

فرناز دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:14 http://farnaz.aminus3.com/

دوست گرافیستی دارم که در پاریس زندگی می کند .. عکاس خوبی هم بود . در دوره ای از زندگیش پیش از رفتن از هر دری که می دید عکسی می گرفت .. فکر می کنم این از آن کلکسیون هائی است که هر عکاسی باید داشته باشد .. اصلا انگار خیانت است که این درها را کسی تنهائی تماشا کند !
خیلی خیلی زیبا هستند و مرسی رشاد .

من هم در یک وبلاق وزین مرحومی دو سه تا عسک در داشتم. آن ها هم قشنگ بودند. فکر کنم باید بروم و آن ها را از قبر در بیاورم و بگذارم اینجا.

رشاد دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:54 http://rashad.aminus3.com/

سپاس فراوان از تعریف‌ها و تشویق‌هایتان که باعث دلگرمی و ادامه کار عکاسی من می‌شود. سرکار خانم پروانه که اغراق می‌فرمایند، من در خور چنین تعریفی نیستم.

محسن به نظر تو حکمت اون کلنگ کنار در عسک سوم چیه؟ من فکر می‌کنم به عنوان کلید یدکی وقتی در قفل باشه ازش استفاده می‌کنن!

اولن که من این آدرس وبلاق وزین تو را ندیده بودم. چرا؟
لینک وبلاق وزینت را توی وبلاق وزین عسکامون می چسبانم.
من اتفاقن به همین چیزی که تو گفتی فکر کردم. ولی دیدم این در تنها از بالا و با یک قفل بسته میشه و کلون نداره.
پس به این فکر کردم -چقدر من فکر می کنم- که کلنگ مال صاحبخانه بوده. بعد از کندن قبرش آورده اند و کنار در گذاشته اند. چرا که صاحب خانه مرده. کلنگ هم که کسی به دنبال تقسیم کردنش نیست.

پروانه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:13

چند وقت پیش یک فیلم مستند کوتاه دیدم از کوبه های درهای قدیمی در یزد.
کوبه ها بسیار گوناگون بودند به گونه ای که فیلمساز از آنها برداشت تاریخی و فرهنگی داشت .

برخی دزد کوبه ی در هستند و کوبه ها را شبانه بر می دارند. مرد کهن سالی می گفت از صدای کوبه می فهمیدم پشت در که هست زن یا مرد، کودک یا بزرگسال.. می گفت می توانستم تشخیص دهم بچهها هستند که هنگام عبور کوبه را می زنند و فرار می کنند ..می گفت می خواستند یک میلیون تومن این کوبه را بخرند گفتم خاطره هایم را نمی فروشم..وقتی تعریف می کرد اشک تو چشاش جمع شده و بغض کرده بود...

با فروشنده های کوبه های قدیمی صحبت می کرد می گفتند: خوب برای ما میارن و ما ازشون می خریم توریستا از اینا خوششون میاد می خرن...
افسوس

کوبه ها زنانه مردانه دارند.
یک وقتی همه این را می دانستند. وقتی که درها کوبه داشتند.
اگر مردی کوبه زنانه را می زد و یا نه زنی کوبه مردانه را می زد به صاحبخانه توهین کرده بود. یا بیشتر، او را گول زده بود.
گویا این پیرمرد از شدت ضربه -حتا اگر کوبنده نسبت به جنسیت خودش نداند که کدام کوبه را باید بزند. تشخیص میداد.
یا اگر بچه باشد. دست بچه فوقش به این برسد که ته کوبه را یک کمی بلند کرده و ولش کند.
یا حتا اگر مریض باشد. مریض هم شاید مثل بچه کوبه را بزند.
میشود خیلی به این کوبه فکر کرد.

پروانه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:15

چشم ها را تنگ کنید و عکس آخری را تماشا کنید .بالای سر چلیپا یکی از نمادهای آیین مهر دیده می شود. اما به شکل دیگری

البته با نوشتن و تکرار کلمه الله. از این گونه داریم نمونه هایی که با علی و محمد نوشته می شوند. یعنی در واقع کشیده می شوند.

پروانه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:43

از استاد کزازی خواستم از آیین مهر در شاهنامه برایمان بگوید. پاسخ بسیار قشنگی دادند که امیدورام در فرصتی با کمک دوستان منتشر کنیم. گفتند هیچ چیز روشنی از آیین نیست ولی اثرش به شکل های دیگری به جای مانده است.

اینجا و حتی نماهای مساجد ما این نوشته ها را میبینیم.

آن کوبه هایی که از آنها در فیلم یاد شده بود کوبه هایی بودند البته زن و مرد جدا بود ولی شکل هایی داشتند که هر یک داستانی همراه داشت. در گوگل که جستجو کردم شبیه آنها را ندیدیم.

با خواندن کتاب میتراییسم و آیین مهر هاشم رضی هم کم و بیش به این گفته می رسیم.
کتاب خیلی عسک دارد. همه میترا را نشان میدهد در حال کشتن گاو و آن عقرب جرار و خبیث. که هیچ غلطی هم نتوانست بکند.
احادیثی هم هست مبنی بر اینکه چه بسا نه مسیح و نه میترا در روزی که می دانیم به دنیا نیامده اند ولی در طول تاریخ بهتر آن بوده که این تولد مصادف با سال نویی باشد. چیزی مانند آن چه که در بت های ازلی و خاطره های ابدی دیده ایم.

شهرزاد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:21

عکس‌ها خیلی عالی هستن می شه تو حافظه چوبی هر کدام باغی سرسبز و دیرپا را جستجو کرد
ممنون از آقای رشاد

کوبه‌ها: تا جایی دیده‌ام این کوبه‌ها از نظر شکل ظاهر و صدا با هم فرق دارند، کوبه‌های زنانه صدایی زیر و کوبه‌های مردانه صدایی بم دارند، خیلی وقت‌ها می‌شنویم و می‌خوانیم که سارقان این کوبه‌ها را به سرقت برده‌اند و اکثرن هم به بهایی ناچیز می‌فروشند. پدرم می‌گفت چندی پیش در یکی از دهستان‌های نزدیک یوش چند کوبه‌ و در خیلی قدیمی و ارزشمند دزدیده شد و وقتی پس از پیگیری‌های زیاد از خروج درها و کوبه‌ها از کشور جلوگیری شد، سازمان میراث فرهنگی آن‌ها را به نفع خودش ضبط کرد.

به پروانه گرامی: آن فیلم کوبه‌های یزد، مشی و مشیانه‌ نبود؟

این که میراث فرهنگی کشور به غارت می ره دو جور میشه ازش برداشت کرد.
یکی این که میره توی موزه های ملل دیگه و خوب هم ازشون نگهداری میشه و همه همیشه می تونن ببینن.
دوم این که حتا اگه میراث فرهنگی خودمون برش داره جای امیدی هست که راه دوری نره.
بدترین شکلش اینه که بره توی خونه ای و تخم و ترکه صاحبان جدیدیش توی هفت سوراخ پنهانش کنند.

فرناز سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:59 http://farnaz.aminus3.com/

یک مطلب که به درها و حتی به پنجره ها ارتباطی نداره فقط شاید بشه به زور به آینه ربطش داد !
این ریش غلیظ !! اصلا برازنده ی یک صاحب برازنده ی یک وبلاق وزین و برازنده نیست . با اینهمه ادعای دمکراسی چطور از اعضا برازنده نظرخواهی نکردین ؟
:(
با فضولی می گوید .

ببینید بیایید و یک اسم برای خودتان بگذارید. این درست نیست بسته به حالات و روحیات خودتان اسم عوض کنید. همان با خشم می گوید هم این جا مناسب بود. تازشم دوستان باید هم فضولی بکنند. حق طبیعی شماست که فضولی بکنید.
غلیظ؟
این ریش کلی حرف و حدیث داشت. دو ماه تمام من داشتم به دیگران توضیح می دادم که این ریش برای چیست. و هر کسی جوابی می شنید.
به کسی گفتم که شرط بندی کرده ام سر دویست هزار تومان. گفت نمی ارزه!!! بزنش.
داستان این ریش بر میگردد به شبی که قرار شد من در شب یلدا نقش حافظ را بازی کنم. که کردم. ولی خب با ریش طبیعی. و لباس حافظ.
کلی عسک هم از ماجرا انداختیم و این یکی که بعد از آن شب بود یا نبود -یادم نیست- و در خانه هاسمیک است و این چهره موذیانه و آن لبخند خبیثانه را دوست دارم.
توی فیس بوک کلی داستان پردازی شد با این ریش و لباس حافظ ولی اینجا فقط ریشش هست. کاش بودید توی فیس بوک و میدیدید.
ولی تمام شد. اولین عسک دیگری را که دوست داشته باشم با این عوض میکنم.
بهرحال همه اینها روزهای زندگی ماست.
همین

رشاد چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 http://rashad.aminus3.com/

یادم میاد هزار سال پیش از این کوبه‌ها روی در خانه‌مان داشتیم. کوبه‌ی مردانه به شکل یک دست مشت شده و توپر بود و همان طور که خانم شهرزاد گفتند صدایی بم تولید می‌کرد. کوبه‌ی زنانه به شکل حلقه‌ای توخالی و سبک بود و زدن آن صدایی زیرتز نسبت به آن یکی ایجاد می‌کرد.

گردن کلفتی مرد، انگار از همان هزار سال پیش بوده.
حالا مال شما خوب بوده. به اشکال شنیع هم زیاد دیده شده.
ما یک وقتی در مراغه بودیم و از این درها داشتیم که کلونم داشت و کلیدش عین اون کلنگه بود. هر وقت بیرون می رفتیم من یا نیلوفر مسئول حمل کلید بودیم. با این که کار پرمسئولیتی بود ولی خداییش خیلی اذیت کننده بود. توی سینما نمی دونستیم باهاش چه کنیم. نوبتی میدادیمش دست هم دیگه.

رشاد پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 http://rashad.aminus3.com

داری پارتی‌بازی می‌کنی یا عسک کم داری؟ چرا عسک تازه آپ نمی‌کنی؟
به قول کردی : «فیرمانو کرد تیرمان که». اگر نتونستی بخونی بگو فایل صوتی برات بفرستم.

حالا یکی دیگه معترض می شد باز یه چیزی.
من توی این وبلاق وزین عهد کردم که روزی یک عسک آپ کنم. حداکثر یعنی. چرا که بعضی از عسک ها گفتگوها به وجود میاره که حیفه شیفت بشه پایین. چون معمولن دوستان اگر خودشان کامنتی نداشته باشند سر نمی زنند. این است که بهتر است وختی چند عسک با هم می آیند، چند روز بمانند که با توجه به اصل اول در قانون اساسی این وبلاق وزین در مورد این پست درها، این روزها می شوند حداقل هشت روز. تازه کوتا دوشنبه.
تازشم راستش عسک ندارم. ولی یک پروژه ای دارم که عسک های آن وبلاق وزین مرحوم را از آنجا بککنم بیارم اینجا و خودمان تیر خلاص را به تتمه آن بزنیم.
اولین عسک بعد از این عسکهای تو، دری است در سنندج که خیلی دوستش دارم.
تیرت ئه کم براکه م

علی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:18

من در میخام... خیلی قشنگن این درا.
این جمله را یواش مینویسم: رشک میبرم یعنی حسودی میکنم؟ یواشکی بخون :)

تو هم به خودم رفتی پسرم. آخرش ما هردو از حسودی می میریم.

ali یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:54

از خانم پروانه خیلی ممنون میشم اگه صحبتهای دکتر کزازی راجع به ایین مهر به اشتراک بگذارند از مدیر محترم وبلاق هم استدعا
دارم این پیغام رو به ایشون برسونند .

چشم. به ایشون می گم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد