میدانی دل آرای عزیز، من یک بار از زیر این زنجیر عبور کرده ام. مناسبتش بماند. آن وقت قفل هایش خیلی از این ها بیشتر بود. خدا را شکر. انگار مشکلات مردم کم تر شده است. *** با تمامی این درهازندگی کرده ام. گیرم از مقابل آنها فقط عبور کرده باشم. دست مریزاد که این رشاد را مجبور کردی که با تو این تاریخ را ورق بزند. شاید هم رشاد تو را به این درگاه ها کشانده. آره؟ بهرحال آن چه که مهم است این است که ما الان این درها را در مقابلمان داریم و با تو تاریخ را ورق می زنیم. یا در آستانه آن هستیم. و یا در خود خودش هستیم.
بچه که بودم - تا قبل از دبستان - در خانه ای زندگی می کردیم که به شکلی باور نکردنی درش شبیه همین در اول بود با نیم دایره ای آن بالا و آن نرده های زیبا .. جائی در راهرو پنجره ای دایره ای شکل با همین نرده ها داشت و تاقچه ای کوچک که گاهی مرا آنجا می گذاشتند و کوچه را تماشا می کردم .. کاش لااقل همین نرده ها را کسی در جائی نگه می داشت .. حیف . آنجا حالا یک پارکینگ بزرگ احمقانه برای یک مرکز خرید احمقانه تر است که احمقترین مردم از آنجا جنسهای احمقانه ی چینی می خرند . شاید به همین حاطر است که آن گیاه روی پشت بام بالای یکی از همین درها برای من زیباترین دسته گل دنیاست . و شاید به همین خاطر است که از تماشای این عکس ها سیر نمی شوم و شاید به همین خاطر است که باید پیش از هجوم حماقت به سنندج آنجارا ببینم .
دسته گل گفتید یادم افتاد که بنویسم که: بهار بامها و دیوارهای بسیاری از این خانه ها که هنوز قیرگونی نشده اند، پر از شقایقه.
داستان این قفل ها چیه؟بگید شاید ماهم بریم یه قفلی بزنیم . دنیا رو چه دید شاید اثر کرد!
تا آن جایی که من می دانم هر کس گیری و گرفتاریی دارد یک قفل به این زنجیر می بندند به نیت این که اگر روزی قفل باز شد مشکل او هم باز می شود. شکل های دیگری هم داردکه من نمیدانم. شاید رشاد بداند. چیزی است مانند دخیل.
چند نکته : بس که من اینجارا خودی می دانم دوستان هم پیغام های ایمیلی مرا اینجا برایم می گذارند !
بس که من این شعر را دوست دارم .. مرسی پروانه که آنرا برایم نوشتی !
بس که عکس جدید ... ایوای اشتباه شد فکر می کردم این عکسو تو فوتوبلاگم گذاشتم ... هرکار می کنم پاک نمیشه
:)
اصلن اینجا پاتوق عسکاسان است. آن عسکی که آدرسش بود پاک نمیشه؟ خب عسک توی فوتوبلاگ وزینتان بود. چرا پاک بشه؟ می خواهید از توی کامنت پاکش کنم؟ نیز، عسک جدید کامنتا مبارک. باقی کامنت تحویل خانم پروانه.
این قفل ها به همین منظوریه که محسن گفت. اما اون دو تا زنجیر داستانش جالبتره و برای این است که هر کس وارد چنین مکانهای مقدسی میشود حتما ناچار شود تعظیمی کند. من این را فقط در شهرهای کردستان دیدهام. آیا کسی جای دیگری هم چنین چیزی دیده است؟ این دروازهی ورودی امامزاده هاجر خاتون در محلهی سرتپوله سنندج است و آنهم کارشناس فضولی که به همه سوراخ سنبههای تاریخ سرک میکشید و ما را آوارهی کوه و دشت و بیابان میکرد.
به من گفته بودند که این هاجر خاتون زن حضرت ابراهیم بوده. هیچ کس به من توضیح نداد که چگونه هاجر سر از سنندج درآورده. تا نبشته بالای سر دل آرا را دیدم. ولی اونقدر دور و بر آن عسک اضافات داشت ترجیح دادم پاکشان کنم. یعنی سردر و مردر و ..... نایلون و آگهی های ختم و ختنه سوران و تخیله چاه را. آخه نایلون؟ برای نگهداری از این در؟ خوبی این عسکا همینه که من فهمیدم آن هاجر در اینجا نیست. این منطقی تر است. هرچند حضور هاجر خاتون هم خودش باید کلی حرف و حدیث داشته باشد. راستی من فقط در کردستان این ابزار تعظیم اجباری را دیده ام. ولی خودمانیم موقع خروج هم همین میشود یعنی به بیرون و کوچه و بازار تعظیم می شود. کاری که دل آرا کرده. مگر این که کسی عقب عقب برود، که آن هم مسائل و مشکلات خودش را دارد.
به فرناز: بهت تلفن و ایمیل زدم برات در فرناز آمینوس پیام نوشتم محلم ندادی که ندادی ! خوب اینجانوشتم الان هم رفتم اونجا دیدم اون برف قلابیه هنوز هست. اصلن فکر کنم این به روز نکردن بلاگ رو از علی یاد گرفتی... بعله
این زنجیر را به همین شکل در یکی از سه در ورودی آرامگاه بایزید بسطامی در شاهرود هست.و باید بروم و عسکشو پیدا کنم.
در آنجا همه مجبور بودند همانند دل آرا ، هنگام ورود خم شوند . ما که آنجا بودیم زنی سالمند آمد و زنجیر را تکانی داد راهنما گفت این زنجیر از زمان انوشیروان برای داد خواهی به جا مانده است و با همان ذهنیت برخی زنجیر را تکانی می دهند و خواسته شان را زیر لب زمزمه می کنند.
آرامگاه بایزید بسیار ساده است .
بایزید سنی نبوده؟ به نظر میرسد که بوده. یا حداقل در منطقه ای دفن شده که سنی نشین بوده. باید دید. این تفسیر هم قشنگ است و می تواند درست باشد. که این البته برمیگردد به قبل از اسلام در ایران. منظورم بخش تکان دادن آن است. البته من در این گونه مواقع زنجیز را بلند میکنم و میرم توووووو. البته صدا میدهند. اگر وقتی باشد، قفل ها را هم بررسی میکنم که اگر قابل باز کردن باشند بازشان کنم. بالاخره باید یکی آنها را باز کند. کار بدی میکنم؟ ا
چه درهای قشنگی، عکسهای اول و دوم و آخری خیلی شبیه در خانه نیما است فقط نمای بیرونی و سر در این عکس و آجر چینیها خیلی با درهای اون منطقه متفاوته جالب این که تو این عکسها هر دو کوبه سر جاشون هستن
من این قفلها و ماجرای تعظیم رو به این شکلی که آقای رشاد ازش نوشتن جایی ندیدم ولی از این تعظیم یاد یک نوع ورود شبیه به این افتادم. گویا در قدیم درگاه خانهها به شکلی ساخته میشده که میهمان ناگزیر بوده برای ورود به خانه سر خم کند که در حقیقت نوعی احترام (اجباری) به صاحبخانه و جمعی بوده که در آن سرا حضور داشتهاند؛ به این ورودی جناب میگفتهاند و در خانه بزرگان هر کس به این ورودی قدم میگذاشته او را معرفی میکردهاند و این طور که شنیدهام از همین جا هم جناب در معنایی که امروز به کار میبریم کاربرد پیدا کرده
در بسیاری از درهای سنندج کوبه ها سرجایشان هستند. این درها بیشتر در کوچه پس کوچه هایی تنگ و باریک هستند که همیشه هم رهگذر دارد شب هم با کوچکترین حرکتی همسایه ها از پنجره ها سرک میکشند. بنابراین به سرقت رفتنشان به گیرافتادن نمی ارزد. شاید. ولی آن صاحب خانه ها هم خیلی از خود متشکر بوده اند. حالا اینجا را ما خیلی پاپی نمیشویم چرا که خب امام زاده است. خب کلاسی برای خودش داد امام زاده. باید نرم و آهسته به آن نزدیک شد. حتمن. ولی کسی که امامزاده نیست چرا باید زنجیر آویزان کند؟
بایزید سنی بود و اونجا همه شیعه هستند ولی تنها جاییه که می تونید ترکنها رو ببینید آمدن زیارت من دو جا دیدم سنی ها میرن زیارت یکی آرامگاه مولانا یکی هم بایزید بسطامی خرقان نرفتم باید برم
دوتا شدن: در سلطانیه هنگام وارد شدن به دخمه ها باید دوتا می شدی . سلطانیه بزرگترین بنای آجری جهان.
پس کلن به این جماعت برمیگرده این دوتاشدن. شیخ ابوالحسن خرقانی مرجع تقلید منه. چرا می خندین؟ مگه بوالحسن نمیتونه مرجع تقلید من باشه؟ ولی از وقتی فهمیدم که مرقدش خیلی امروزیه اصلن سراغش نرفتم. هرچند خیلی هم سخته رفتن به اونجا.
بیچاره کارشناس تاریخ فضول! همه به اسمش گردش و عکاسی می کنند. غیر از این حرف ها هاجره خاتون و بازارچه اش یکی از زیباترین جاهای سنندج است (قابل توجه فرناز، اگر سنندج رفتین سر بزنین، کردها می دانند چرا!). حیف که کم عکس دارم از آنجا...
این بازارچه انگار جدیده. امسال من توی کوچه های اون دور و بر پرسه میزدم که یک هو خودمو اون توو دیدم. هیچ وقت گرفتار چنین فضایی نشده بود. اونجا مگه عسکم میشد گرفت؟ حالا که گفتی یادم افتاد که اونجا چه خبر بود که من هاجر خاتونو ندیدم.
عمو محسن: اول که کاش اون عکس کامل درگاه هاجره خاتون رو بذارین. خودش یه موضوع جداست. دوم یع توضیحی راجع به تک تک درها ( و کلاْ همه ی عکس ها) بدین. این همه خواننده ی مشتاق و عدم اطلاع رسانی؟ می شه آخه؟
من چطوری توضیح بدم؟ من که بلد نیستم. تو بگو من بچسبونم اون زیر. این درا برای من همه اش نوستالژیه. ولی در مجموع اینجا فقط عسک میزاریم. توضیحی هم اگه باشه میره توی ادامه مطلب. اون عسکم چشم. اگه میگی یه موضوع جداگانه است، تک و تنها میزارمش توی پست بعدی. به نام هاجرخاتون. آماده اش کردم و مونده که آپ بشه.
نکته ها : ۱- در بامهای قدیمی و سفالی گرگان که متاسفانه روز به روز هم کمتر میشن از اواخر دی تا اواسط بهار گلهای زرد زیبائی درمیاد به اسم پیربهار . ما گرگانی ها و گرگانی نماها !! کلی به این خاطر پز میدادیم حالا این شما و این سنندج زیبا و شقایق روی بام ؟ ! ای داد بیداد . ما که لنگ انداختیم .
۲ - در مورد این تعظیم ها در مقابل در ظاهرا داستان های مختلفی هست . در یزد یک نفر که زورخونه ی اونجارو به ما معرفی !! میکرد می گفت دم در تمام زورخانه ها از جمله یزد زنجیری آویزون می کنند با یک زنگ ( این غیر از اون زنگ بالای سر اون آقاهه است ! ) برای اینکه وقتی کسی وارد میشه اولا تعظیم کنه دوما زنگش صدا بده .
۳- با کمال میل و حتما به محض اینکه بتونم میرم سنندج و از نوک همه ی بامها تا ته همه ی بازارچه هاشو سیاحت می کنم ضمن گفتن درود بر کردهای عزیز .
۴ ـ پروانه جان عزیز : بی محلی ؟ من ؟ بعد از اون حرفها که پای تلفن زدیم ؟ واقعا ؟ ای بابا ! شرمنده ام به خدا .
من فکر کنم با این کامنت ها جیک و پیک این زنجیرها را بشناسیم. اون آقاهه زنگو انگار برای هر کسی به صدا در نمیاره. آدمی براش زنگ می زنن که یک نسبتی با اون زورخونه داشته باشه. یکی از زیباترین جاهایی که از این زنگ استفاده شده بود، فیلم داش آکل کیمیایی بود. بماند که من زورخونه رو فقط توی فیلمها دیده ام. چرا که بامقوله ورزش از هر رقمش، کللللن بیگانه ام.
من دو بار به آرامگاه بایزید رفتهام. یکی 38 سال پیش و یکی 5 سال پیش. تفاوت از زمین تا آسمان بود. بار اول مقبرهای بسیار ساده با حوضی کنار آن که هر زائری پس از خواندن فاتحه و نماز سطلی آب بر مقبره میریخت. بار دوم دیدم اتاقکی به دور آن کشیدهاند و از حوض هم خبری نیست. با بازسازی و نوسازی و زانرکدهای کنار آن. مزار شیخ ابولحسن را هم حتماً ببینید. آن را هم هر دو بار دیدم. بار اول بر بالای تپهای خارج از خرقان و چشماندازی بسیار زیبا که دل از آن نمیکندم. و بار دوم در محاصرهی خانههای نوساز و کنار بلواری تازهساز درونشهری. ولی باز هم دیدنی. خاطرهی سفر اول و سادگی هر دو مزار را هیچ گاه از یاد نمیبرم. به هر حال باید آنها را دید. چه برای زیارت یا برای تماشا. سرکار خانمها پروانه، فرناز، شهرزاد، و محسن عزیز. حتما بروید و ببینید تا بگویید حیف میشد اگر نمیدیدم!
محسن شیخ ابولجسن مراد من هم بود و لی حالا باهاش قهرم. راستی یک عسک دوستداشتنی من رو حذف کردی؟
باید ببینم چه عسکی رو میگی. احتمالن از کی بورد افتاده. رفتم دیدم و آوردم و قبل از عسک آخر گذاشتم. خودم این را برداشته بودم. چون درهای تعمیری بود. و رنگ جدید و ..... اینا. به نظرم این چیزهای تعمیری خاطره ها رو از روشون پاک کردن. همین.
میدانی دل آرای عزیز،
من یک بار از زیر این زنجیر عبور کرده ام. مناسبتش بماند. آن وقت قفل هایش خیلی از این ها بیشتر بود. خدا را شکر. انگار مشکلات مردم کم تر شده است.
***
با تمامی این درهازندگی کرده ام.
گیرم از مقابل آنها فقط عبور کرده باشم.
دست مریزاد که این رشاد را مجبور کردی که با تو این تاریخ را ورق بزند.
شاید هم رشاد تو را به این درگاه ها کشانده.
آره؟
بهرحال آن چه که مهم است این است که ما الان این درها را در مقابلمان داریم و با تو تاریخ را ورق می زنیم. یا در آستانه آن هستیم. و یا در خود خودش هستیم.
بچه که بودم - تا قبل از دبستان - در خانه ای زندگی می کردیم که به شکلی باور نکردنی درش شبیه همین در اول بود با نیم دایره ای آن بالا و آن نرده های زیبا .. جائی در راهرو پنجره ای دایره ای شکل با همین نرده ها داشت و تاقچه ای کوچک که گاهی مرا آنجا می گذاشتند و کوچه را تماشا می کردم .. کاش لااقل همین نرده ها را کسی در جائی نگه می داشت .. حیف . آنجا حالا یک پارکینگ بزرگ احمقانه برای یک مرکز خرید احمقانه تر است که احمقترین مردم از آنجا جنسهای احمقانه ی چینی می خرند .
شاید به همین حاطر است که آن گیاه روی پشت بام بالای یکی از همین درها برای من زیباترین دسته گل دنیاست .
و شاید به همین خاطر است که از تماشای این عکس ها سیر نمی شوم و شاید به همین خاطر است که باید پیش از هجوم حماقت به سنندج آنجارا ببینم .
دسته گل گفتید یادم افتاد که بنویسم که:
بهار بامها و دیوارهای بسیاری از این خانه ها که هنوز قیرگونی نشده اند، پر از شقایقه.
این احمقانه ها را خیلی خوب گفتی.
داستان این قفل ها چیه؟بگید شاید ماهم بریم یه قفلی بزنیم .
دنیا رو چه دید شاید اثر کرد!
تا آن جایی که من می دانم هر کس گیری و گرفتاریی دارد یک قفل به این زنجیر می بندند به نیت این که اگر روزی قفل باز شد مشکل او هم باز می شود. شکل های دیگری هم داردکه من نمیدانم. شاید رشاد بداند.
چیزی است مانند دخیل.
از سپیدار به اینجا آمدم و فرناز را دیدم خوب :
به فرناز( مثل اینکه میشه اینجا گیرت آورد):
«ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه »
...
هر کی از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
« یعنی چه»؟ تو فتو بلاگت عکس جدید نمیذاری!
قبلش فرناز ایمنوس بودم..
چند نکته : بس که من اینجارا خودی می دانم دوستان هم پیغام های ایمیلی مرا اینجا برایم می گذارند !
بس که من این شعر را دوست دارم .. مرسی پروانه که آنرا برایم نوشتی !
بس که عکس جدید ... ایوای اشتباه شد فکر می کردم این عکسو تو فوتوبلاگم گذاشتم ... هرکار می کنم پاک نمیشه
:)
اصلن اینجا پاتوق عسکاسان است.
آن عسکی که آدرسش بود پاک نمیشه؟ خب عسک توی فوتوبلاگ وزینتان بود. چرا پاک بشه؟
می خواهید از توی کامنت پاکش کنم؟
نیز، عسک جدید کامنتا مبارک.
باقی کامنت تحویل خانم پروانه.
این قفل ها به همین منظوریه که محسن گفت. اما اون دو تا زنجیر داستانش جالبتره و برای این است که هر کس وارد چنین مکانهای مقدسی میشود حتما ناچار شود تعظیمی کند. من این را فقط در شهرهای کردستان دیدهام. آیا کسی جای دیگری هم چنین چیزی دیده است؟
این دروازهی ورودی امامزاده هاجر خاتون در محلهی سرتپوله سنندج است و آنهم کارشناس فضولی که به همه سوراخ سنبههای تاریخ سرک میکشید و ما را آوارهی کوه و دشت و بیابان میکرد.
به من گفته بودند که این هاجر خاتون زن حضرت ابراهیم بوده. هیچ کس به من توضیح نداد که چگونه هاجر سر از سنندج درآورده. تا نبشته بالای سر دل آرا را دیدم. ولی اونقدر دور و بر آن عسک اضافات داشت ترجیح دادم پاکشان کنم. یعنی سردر و مردر و ..... نایلون و آگهی های ختم و ختنه سوران و تخیله چاه را.
آخه نایلون؟ برای نگهداری از این در؟
خوبی این عسکا همینه که من فهمیدم آن هاجر در اینجا نیست. این منطقی تر است. هرچند حضور هاجر خاتون هم خودش باید کلی حرف و حدیث داشته باشد.
راستی من فقط در کردستان این ابزار تعظیم اجباری را دیده ام.
ولی خودمانیم موقع خروج هم همین میشود یعنی به بیرون و کوچه و بازار تعظیم می شود. کاری که دل آرا کرده. مگر این که کسی عقب عقب برود، که آن هم مسائل و مشکلات خودش را دارد.
با اجازه صاحبخانه
به فرناز:
بهت تلفن و ایمیل زدم برات در فرناز آمینوس پیام نوشتم محلم ندادی که ندادی !
خوب اینجانوشتم الان هم رفتم اونجا دیدم اون برف قلابیه هنوز هست. اصلن فکر کنم این به روز نکردن بلاگ رو از علی یاد گرفتی... بعله
این زنجیر را به همین شکل در یکی از سه در ورودی آرامگاه بایزید بسطامی در شاهرود هست.و باید بروم و عسکشو پیدا کنم.
در آنجا همه مجبور بودند همانند دل آرا ، هنگام ورود خم شوند . ما که آنجا بودیم زنی سالمند آمد و زنجیر را تکانی داد راهنما گفت این زنجیر از زمان انوشیروان برای داد خواهی به جا مانده است و با همان ذهنیت برخی زنجیر را تکانی می دهند و خواسته شان را زیر لب زمزمه می کنند.
آرامگاه بایزید بسیار ساده است .
بایزید سنی نبوده؟ به نظر میرسد که بوده. یا حداقل در منطقه ای دفن شده که سنی نشین بوده. باید دید.
این تفسیر هم قشنگ است و می تواند درست باشد. که این البته برمیگردد به قبل از اسلام در ایران.
منظورم بخش تکان دادن آن است.
البته من در این گونه مواقع زنجیز را بلند میکنم و میرم توووووو. البته صدا میدهند. اگر وقتی باشد، قفل ها را هم بررسی میکنم که اگر قابل باز کردن باشند بازشان کنم. بالاخره باید یکی آنها را باز کند.
کار بدی میکنم؟
ا
چه درهای قشنگی، عکسهای اول و دوم و آخری خیلی شبیه در خانه نیما است فقط نمای بیرونی و سر در این عکس و آجر چینیها خیلی با درهای اون منطقه متفاوته جالب این که تو این عکسها هر دو کوبه سر جاشون هستن
من این قفلها و ماجرای تعظیم رو به این شکلی که آقای رشاد ازش نوشتن جایی ندیدم ولی از این تعظیم یاد یک نوع ورود شبیه به این افتادم. گویا در قدیم درگاه خانهها به شکلی ساخته میشده که میهمان ناگزیر بوده برای ورود به خانه سر خم کند که در حقیقت نوعی احترام (اجباری) به صاحبخانه و جمعی بوده که در آن سرا حضور داشتهاند؛ به این ورودی جناب میگفتهاند و در خانه بزرگان هر کس به این ورودی قدم میگذاشته او را معرفی میکردهاند و این طور که شنیدهام از همین جا هم جناب در معنایی که امروز به کار میبریم کاربرد پیدا کرده
در بسیاری از درهای سنندج کوبه ها سرجایشان هستند. این درها بیشتر در کوچه پس کوچه هایی تنگ و باریک هستند که همیشه هم رهگذر دارد شب هم با کوچکترین حرکتی همسایه ها از پنجره ها سرک میکشند. بنابراین به سرقت رفتنشان به گیرافتادن نمی ارزد. شاید.
ولی آن صاحب خانه ها هم خیلی از خود متشکر بوده اند. حالا اینجا را ما خیلی پاپی نمیشویم چرا که خب امام زاده است. خب کلاسی برای خودش داد امام زاده. باید نرم و آهسته به آن نزدیک شد. حتمن.
ولی کسی که امامزاده نیست چرا باید زنجیر آویزان کند؟
بایزید سنی بود و اونجا همه شیعه هستند ولی تنها جاییه که می تونید ترکنها رو ببینید آمدن زیارت
من دو جا دیدم سنی ها میرن زیارت یکی آرامگاه مولانا یکی هم بایزید بسطامی
خرقان نرفتم باید برم
دوتا شدن: در سلطانیه هنگام وارد شدن به دخمه ها باید دوتا می شدی . سلطانیه بزرگترین بنای آجری جهان.
پس کلن به این جماعت برمیگرده این دوتاشدن.
شیخ ابوالحسن خرقانی مرجع تقلید منه. چرا می خندین؟ مگه بوالحسن نمیتونه مرجع تقلید من باشه؟
ولی از وقتی فهمیدم که مرقدش خیلی امروزیه اصلن سراغش نرفتم. هرچند خیلی هم سخته رفتن به اونجا.
بیچاره کارشناس تاریخ فضول! همه به اسمش گردش و عکاسی می کنند. غیر از این حرف ها هاجره خاتون و بازارچه اش یکی از زیباترین جاهای سنندج است (قابل توجه فرناز، اگر سنندج رفتین سر بزنین، کردها می دانند چرا!). حیف که کم عکس دارم از آنجا...
این بازارچه انگار جدیده. امسال من توی کوچه های اون دور و بر پرسه میزدم که یک هو خودمو اون توو دیدم.
هیچ وقت گرفتار چنین فضایی نشده بود.
اونجا مگه عسکم میشد گرفت؟
حالا که گفتی یادم افتاد که اونجا چه خبر بود که من هاجر خاتونو ندیدم.
عمو محسن: اول که کاش اون عکس کامل درگاه هاجره خاتون رو بذارین. خودش یه موضوع جداست.
دوم یع توضیحی راجع به تک تک درها ( و کلاْ همه ی عکس ها) بدین. این همه خواننده ی مشتاق و عدم اطلاع رسانی؟ می شه آخه؟
من چطوری توضیح بدم؟ من که بلد نیستم. تو بگو من بچسبونم اون زیر. این درا برای من همه اش نوستالژیه.
ولی در مجموع اینجا فقط عسک میزاریم. توضیحی هم اگه باشه میره توی ادامه مطلب.
اون عسکم چشم. اگه میگی یه موضوع جداگانه است، تک و تنها میزارمش توی پست بعدی. به نام هاجرخاتون. آماده اش کردم و مونده که آپ بشه.
نکته ها :
۱- در بامهای قدیمی و سفالی گرگان که متاسفانه روز به روز هم کمتر میشن از اواخر دی تا اواسط بهار گلهای زرد زیبائی درمیاد به اسم پیربهار . ما گرگانی ها و گرگانی نماها !! کلی به این خاطر پز میدادیم حالا این شما و این سنندج زیبا و شقایق روی بام ؟ ! ای داد بیداد . ما که لنگ انداختیم .
۲ - در مورد این تعظیم ها در مقابل در ظاهرا داستان های مختلفی هست . در یزد یک نفر که زورخونه ی اونجارو به ما معرفی !! میکرد می گفت دم در تمام زورخانه ها از جمله یزد زنجیری آویزون می کنند با یک زنگ ( این غیر از اون زنگ بالای سر اون آقاهه است ! ) برای اینکه وقتی کسی وارد میشه اولا تعظیم کنه دوما زنگش صدا بده .
۳- با کمال میل و حتما به محض اینکه بتونم میرم سنندج و از نوک همه ی بامها تا ته همه ی بازارچه هاشو سیاحت می کنم ضمن گفتن درود بر کردهای عزیز .
۴ ـ پروانه جان عزیز : بی محلی ؟ من ؟ بعد از اون حرفها که پای تلفن زدیم ؟ واقعا ؟ ای بابا ! شرمنده ام به خدا .
من فکر کنم با این کامنت ها جیک و پیک این زنجیرها را بشناسیم.
اون آقاهه زنگو انگار برای هر کسی به صدا در نمیاره. آدمی براش زنگ می زنن که یک نسبتی با اون زورخونه داشته باشه.
یکی از زیباترین جاهایی که از این زنگ استفاده شده بود، فیلم داش آکل کیمیایی بود.
بماند که من زورخونه رو فقط توی فیلمها دیده ام. چرا که بامقوله ورزش از هر رقمش، کللللن بیگانه ام.
فکر می کنم در کامنت قبلی یادم رفت خودمو معرفی کنم
ببخشید .
با حشم می گوید در خدمت شماست .
چه خوب که گفتید.
من دو بار به آرامگاه بایزید رفتهام. یکی 38 سال پیش و یکی 5 سال پیش. تفاوت از زمین تا آسمان بود. بار اول مقبرهای بسیار ساده با حوضی کنار آن که هر زائری پس از خواندن فاتحه و نماز سطلی آب بر مقبره میریخت. بار دوم دیدم اتاقکی به دور آن کشیدهاند و از حوض هم خبری نیست. با بازسازی و نوسازی و زانرکدهای کنار آن.
مزار شیخ ابولحسن را هم حتماً ببینید. آن را هم هر دو بار دیدم. بار اول بر بالای تپهای خارج از خرقان و چشماندازی بسیار زیبا که دل از آن نمیکندم. و بار دوم در محاصرهی خانههای نوساز و کنار بلواری تازهساز درونشهری. ولی باز هم دیدنی.
خاطرهی سفر اول و سادگی هر دو مزار را هیچ گاه از یاد نمیبرم.
به هر حال باید آنها را دید. چه برای زیارت یا برای تماشا. سرکار خانمها پروانه، فرناز، شهرزاد، و محسن عزیز. حتما بروید و ببینید تا بگویید حیف میشد اگر نمیدیدم!
محسن شیخ ابولجسن مراد من هم بود و لی حالا باهاش قهرم.
راستی یک عسک دوستداشتنی من رو حذف کردی؟
باید ببینم چه عسکی رو میگی. احتمالن از کی بورد افتاده.
رفتم دیدم و آوردم و قبل از عسک آخر گذاشتم.
خودم این را برداشته بودم. چون درهای تعمیری بود. و رنگ جدید و ..... اینا. به نظرم این چیزهای تعمیری خاطره ها رو از روشون پاک کردن.
همین.
این در ها منو تاکجا بردن؟! باید با همین خرده عکاسی که بلدم... برم سراغ درهای قدیمی شهرم...
این جا را هم بی نصیب نگذارید.
ئه ی گیان.کاکه ره شاد چاوم روناک بوو.
ترجمه لازمه؟
لایک.