عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

این راه را نهایت صورت کجا توان بست *


ابیانه

تیرماه ۱۳۸۴

 * حافظ

عسک از: خودم

نظرات 3 + ارسال نظر
رشاد چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:54

در کوره‌راه پیری، تنها و بغض کرده
خسته ز رنج رفتن، کوژ و عصای در دست
دل پر ز درد و اندوه، نالان به خود همی‌گفت
«این راه را نهایت صورت کجا توان بست»

پسر حافظ باید بیاد لنگ بندازه جلوی پات.

علی چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:19

اینا درد و اندوهشون کمتر از زندگیهای شهریه. کاش میشد آدم بره چند وقت اونجا زندگی کنه. کاش...

خب برو. درست که تموم شد برو ابیانه یه دواخونه بزن.
خیلیم خوبه.

پروانه پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:12

عاشق این «پیر» ها هستم. دوست دارم همین جوری خطوط چهره شون نگاه کنم.

این یکی از روبرو هم معلوم نبود. اگر نه منم بدم نمیومد از روبرو هم عسک ازش بگیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد