در سالهای گذشته در حیاط خانهام معبد آناهیتایی برای خودم ساخته بودم و هر سال آن را به شکلی در میآوردم. این عکسها مال پارسال و پیرارسال آن است. امسال هر کار میکنم دست و دلم به کار زیباسازی حیاط نمیرود.
این چراغ های روشن، برگ های سبز جوان و گل هایی که سرشون رو به سمت اون فواره کوچک خم کرده اند همه پیام هایی هستند که خبر از دل زنده گی باغبان این نیایش گاه می دهند. امیدوارم بار دیگر دست و دل تان طرحی نو در اندازد که هر جوانه و شکوفه و گل مژده ای است بر آمدن بهار
چه معبد زیبایی در سالهای گذشته و امیدواریم امسال هم .استاد رشاد کسی که هر سال نظاره گر زیبایی های معبد شما بوده است حتما روزهای بهار به مهمانی خانه پدری میآید و دوست دارد معبد به زیبایی همیشه باشد پس امسال هم شروع کنید .
درون این معبد یک حوض آب به شکل یک نیمه تخم مرغ (از درازا به دو نیم شده باشد) که درونش به رنگ آبی (از اون آبی های سنتی خودمون) بیرونش به رنگ خاک،و دو ماهی قرمز توش وول بخورند و یک فواره کوچک صدای آرام آب رو به گوش برسونه،در خیالم ساختم... آخه معبد این ایزد بانوی آب ، بدون آب که نمیشه!
فرض کنید آبی که از این معبد بیرون می آید به دلیل سردی هوا یخ زده!!
چه حیف که به برید صادق نرسیدم... و اما... گلدان ها مرا بردند به روزگار خوش کودکی... توی حیات بزرگ خانه که از جلوی در حیات تا انتهای آن، جایی که له ها شروع می شدند ردیف طولانی از گلدان ها چیده شده بود. یکی د رمیان شمعدانی... بوته های یاس و بوی خوشی که حیات را آکنده می کرد ... حوض کوچکی وسط حیات بود و ... وای وای وای... کجایی کودکی ؟
تصاویری که از کودکی هست همیشه قشنگن. ولی همی تصاویر زیبا یاد آدم می مونه و روزهای سختش رو فراموش می کنیم. با این که دنیا هم آن روزها خیلی کوچک بود. شعر وقتی که من بچه بودم اسماعیل خویی رو خوندید؟ این لینکشه: http://after23.blogsky.com/1387/09/23/post-141/
به خانم پروانه: این فواره واقعی بود و شب هنگام صدا قلقل آرامشبخشی داشت. آناهیتا بدون آب؟ مگر میشود؟ به خانم نیره: من هم تصاویر حیاط دوران کودکی را از یاد نمیبرم. و در این سالها هر چه کوشیدهام آنها را در حیاط خانهام بازسازی کنم، با تمام زیباییهایی که به وجود میآوردم، نمیشد. انگار آن شمعدانیها و لالهعباسیها با اینها تفاوت داشتند و عطر یاس آن دوران عطر دیگری بود. و ارغوان رنگ دیگری داشت. هر ساله ردیف شمعدانیها را در طول حیاط میچینم، ولی آن گلدانهای بیقواره و کج و کوله نمیشوند.
وقتی که کسی بتواند آرامش را چنین فضاهای ساده اما پرارزشی بیابد بی تردید هنوز و همچنان دیر یا زود معبد را با شمعی .. عودی .. گلی .. آبی و گیاه سبزی زنده خواهد کرد . سبز و پویا و پرآرامش باشید .
ابن کامنت شما خیلی قشنگ بود.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
این چراغ های روشن، برگ های سبز جوان و گل هایی که سرشون رو به سمت اون فواره کوچک خم کرده اند همه پیام هایی هستند که خبر از دل زنده گی باغبان این نیایش گاه می دهند. امیدوارم بار دیگر دست و دل تان طرحی نو در اندازد که هر جوانه و شکوفه و گل مژده ای است بر آمدن بهار
چه معبد زیبایی در سالهای گذشته و امیدواریم امسال هم .استاد رشاد کسی که هر سال نظاره گر زیبایی های معبد شما بوده است حتما روزهای بهار به مهمانی خانه پدری میآید و دوست دارد معبد به زیبایی همیشه باشد پس امسال هم شروع کنید .
درون این معبد یک حوض آب به شکل یک نیمه تخم مرغ (از درازا به دو نیم شده باشد) که درونش به رنگ آبی (از اون آبی های سنتی خودمون) بیرونش به رنگ خاک،و دو ماهی قرمز توش وول بخورند و یک فواره کوچک صدای آرام آب رو به گوش برسونه،در خیالم ساختم...
آخه معبد این ایزد بانوی آب ، بدون آب که نمیشه!
فرض کنید آبی که از این معبد بیرون می آید به دلیل سردی هوا یخ زده!!
چه حیف که به برید صادق نرسیدم... و اما... گلدان ها مرا بردند به روزگار خوش کودکی... توی حیات بزرگ خانه که از جلوی در حیات تا انتهای آن، جایی که له ها شروع می شدند ردیف طولانی از گلدان ها چیده شده بود. یکی د رمیان شمعدانی... بوته های یاس و بوی خوشی که حیات را آکنده می کرد ... حوض کوچکی وسط حیات بود و ... وای وای وای... کجایی کودکی ؟
تصاویری که از کودکی هست همیشه قشنگن. ولی همی تصاویر زیبا یاد آدم می مونه و روزهای سختش رو فراموش می کنیم. با این که دنیا هم آن روزها خیلی کوچک بود.
شعر وقتی که من بچه بودم اسماعیل خویی رو خوندید؟
این لینکشه:
http://after23.blogsky.com/1387/09/23/post-141/
به خانم پروانه: این فواره واقعی بود و شب هنگام صدا قلقل آرامشبخشی داشت. آناهیتا بدون آب؟ مگر میشود؟
به خانم نیره: من هم تصاویر حیاط دوران کودکی را از یاد نمیبرم. و در این سالها هر چه کوشیدهام آنها را در حیاط خانهام بازسازی کنم، با تمام زیباییهایی که به وجود میآوردم، نمیشد. انگار آن شمعدانیها و لالهعباسیها با اینها تفاوت داشتند و عطر یاس آن دوران عطر دیگری بود. و ارغوان رنگ دیگری داشت. هر ساله ردیف شمعدانیها را در طول حیاط میچینم، ولی آن گلدانهای بیقواره و کج و کوله نمیشوند.
آیه های یاس شاملو را باور ندارم که این چنین فکر کنم!
وقتی که کسی بتواند آرامش را چنین فضاهای ساده اما پرارزشی بیابد بی تردید هنوز و همچنان دیر یا زود معبد را با شمعی .. عودی .. گلی .. آبی و گیاه سبزی زنده خواهد کرد .
سبز و پویا و پرآرامش باشید .
ابن کامنت شما خیلی قشنگ بود.