عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

آرامگاه مولانا جلال الدین محمد مولوی


آرامگاه مولانا جلال الدین محمد مولوی

شاعر ایرانی که در حال حاضر چون خیلی چیزهای دیگرمان،

مصادره شده است.


غزل بی من مرو را از مولانا در اینجا بشنوید.

با خواندن این غزل ما با او آشتی کردیم.


عسک از: سالار

خانم پروانه در یادداشتی همراه این عسک نوشتند:
اون گنبد فیروزه ای جای آرمیدن مولاناست و این گنبد کنارش جای  سماع. البته توی محوطه از جایی که عکس گرفته شده هم سماع انجام میشود.
گوشه سمت چپ عکس توی باغچه که دیده نمیشه پدر مولانا دفن هست. پدر مولانا  بهترین گنید را  آسمان می دانست.
اونجا خیلی شلوغ بود نمی دونم سالار کی این خلوتی گیرش اومد و عکس گرفت
نظرات 38 + ارسال نظر
نیره دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:02 http://www.bahareman.blogsky.com/

دوستش دارم...

فرناز سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:52 http://farnaz.aminus3.com/

آن گنبد فیروزه ای بی تردید جای آرامی برای آرامیدن است . جه آرامشی در این رنگ و آسمان کنار آن هست .. من که فکر می کنم هرچه گنبد فیروزه ای در جهان است یعنی ایران حتی اگر مصادره شده باشد .

چه خوب که شما را دوباره دیدیم. در باره آن گنبدفیروزه ای باید من هم بگم که بی تاست.
ولی من دوست دارم هوادار پدر مولانا باشم.
پ.ن.
البته قضیه ربطی به کیمیا خاتون و آن چه که بین بنده و مولانا در جریان است و خورده حساب هایی که هنوز با هم داریم که این روزها دارد به سمت آشتی با این حضرت می رود، ندارد.

محسن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:01 http://sedahamoon.blogsky.com

کاش عسکی هم از سماع به ما بدهید. برای حرف زدن در باره اش. من همیشه به این فکر کرده ام که چرا سرشان گیج نمی رود؟ این ها برخلاف پهلوانات زورخانه های خودمان مدام سرشان در یک جهت می چرخد. ولی پهلوانان در هر دوری که می چرخند سرشان را بر خلاف جهت حرکتشان با سرعت زیاد در حدود چند درجه می چرخانند. که باعث ایستادن گردش مایع مغز بشود. تا نکند پهلوان نقش بر زمین شود.
در باره شیوه کار این ها هم یک تئوری داریم. اگر این را دوست داشتید، آن را هم می گوییم.
ما می ترسیم آخرش بمیریم و چیزی از فیزیکی که فکر می کردیم می دانیم، بر ما نهفته بماند. البته همین هم هست.

رشاد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:24

پس من چرا عسک رو نمی‌بینم؟ نکنه ضربه به سرم خورده!

حالا دوباره امتحان کن. شاید توی سر پیکوفایل توی اون وخت ضربه خورده بوده.

پروانه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:51

مصادره: تا اندازه ای که آثار مولانا به ترکی ترجمه شده و یونسکو برده و گفته اند این شاعر ترک زبان و اینهم آثارش و ثبتش کنید.
و مردم قونیه فکر می کردند اصل شعرها به ترکی است و نسخه خطی ها رو فکر می کردند به عربی ترجمه شده!
یعنی اصلن نمی دانستند که مولانا به پارسی شعر گفته.

جالبه که مولانا با تمام تسلطی که به عربی و حتمن به ترکی داشت نیم بیت به غیر پارسی شعر نگفته!

من نمی دانستم که مولانا به ترکی شعر نگفته. کمی آب روی آتش ریختید.

پروانه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:24

چرا آب روی آتش؟!

شما که می دانید که بین ما و مولانا بعد از داستان کیمیا خاتون شکر آب شده است. این که شما فرمودید کمی آب روی این شکر آب یا آتش ریخت.

رشاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:02 http://rashad.aminus3.com

حالا دیدم. عکس بسیار زیبایی است. ادم از دیدنش سیر نمی‌شود.

با اوضاعی که حاکم است و چوب حراجی که به همه چیز می‌زنند دور نیست فردا رودکی را هم عرب افریقایی معرفی کنند. ولی نگران نباشید. اصالت به این راحتی‌ها از بین نمی‌رود و این مصادره کردن‌ها فقط به درد گول زدن عوام می‌خورد.

یکی دو غزل ترکی را به مولانا منتسب کرده‌اند ولی به قدری آبکی هستند که خود ترک‌ها هم خجالت می‌کشند بخوانند.

مولانا اشعار عربی در لابلای غزل‌های فارسی و چندین غزل کامل عربی هم دارد.

این که نوشتی چندین غزل عربی دارد دوباره من را از مولانا دور کرد. رشاد جان من دارم یک جورایی زور می زنم که با این مولانا آشتی بکنم. مرا دریاب. کمی از صفات نیک او برایم بنویس. فکر نکنم که بدانی من از کیمیا خاتون به این طرف یک جورایی با مولانا بینمان شکرآب است.
این هم لینک علت:
http://ketabamoon.blogsky.com/1387/02/06/post-41/

رشاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 http://rashad.aminus3.com

من مولانا را فقط به خاطر اشعار نغز و پرمعنی‌اش دوست دارم. چرا باید انتظار داشته باشیم آدم‌های مورد علاقه‌مان بی‌عیب و نقص باشند؟ همه‌ی انسان‌ها جنبه‌های منفی (و گاهی وحشتناک) دارند. توصیه می‌کنم کتاب روشنفکران (نوشته‌ی پال جانسن، انتشارات فرزان روز) را بخوانید تا آن روی سکه زندگی بت‌هایمان را ببینید.
می‌توان با خود مولانا قهر بود (و اگر فحشم ندهید دشمن بود) ولی اشعار و عقایدش را (حتی اگر خود به آن عمل نکرده باشد) دوست داشت. من اشعار یکی از بهترین شاعران معاصر را به حد اعلی دوست دارم، ولی به خاطر کارهایی که کرده‌است شاید اگر گیرم بیفتد....

من خیلی سعی می کنم این جور فکر کنم. گاهی هم تا حدودی موفق می شوم ولی دوباره فراموش می کنم.
بازم سعی می کنم.

پروانه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:30

به فرناز:اگر عکس را در کامپیوترت انبار کنی و تمام صفحه تماشا کنی آرامشی که گفتی را بیشتر احساس می کنی.
آنجا توریست ها هم این آرامش را احساس می کردند و گویا روان مولانا در انجا پرسه میزد.
درون این بنا و بیرونش سنگ قبر های مولانا و مریدانش بسیار ساده کمی با بلندی ، آنها که دور و بر مولانا بودند یک پارچه رویشان کشیده و کلاهشان هم رویش بود. وسایل مولانا و نسخه های خطی آثارش همه به صورت موزه همانجا نگهداری می شد.
ده سال پیش که آنجا بودیم روی باید با روسری وارد میشدی ولی این بار تنها محدودیتی که داشت کنار در ورودی تابلویی بود که روی دوربین عکس و فیلم ضربدر کشیده بود و یک زن بیکینی پوشیده هم ضربدر بود.
بیشترین توریستها ژاپنی بودند و مو طلایی ها بیشتر پیر تر ها بودند که با لباس سنگین و در حد خودشان پوشیده.خوب هر چه باشد آنها بیشتر از ما ارزش آفتاب و ویتامین دی ارزشمند نهفته در آن را می دانند. در ضمن با توجه به اساطیر یونانی امروزه خیلی پوشیده هستند.

به رشاد گرامی:خوشحالم که از عکس خوشتان آمد و سپاسگزارم که یاد آوری کردید کمی مراقب نوشته هایم باشم چون به قدری این موضوع مصادره آنجا فکر رو آزار میدهد که همه چیز از یادت می رود.
ولی واقعا بسیار خوب آنجا را نگه داری می کنند. چند روز بعد ما به آرامگاه شمس در خوی رفتیم. آنجا حتی یک توریست و یک گردشگر ایرانی هم نبود و بچه های محل آنجا بازی می کردند!

ابتدای ورود به آرامگاه یک تابلوی دو متری همان شعر گران ابتدای دفتر مثنوی: بشنو از نی ....
این شعر هم به ترکی هم به پارسی با خط خوش نوشته شده بود ما که رسیدیم یک خانم ترک آنجا ایستاده بود و شعر را می خواند از او پرسیدیم فارسی می دانی گفت نه و تعجب کرد فکر می کرد نوشته به عربی است .جوری تعجب زده شده بود که خطوط چهره ش هم علامت سئوال بود هم تعجب
بعد از او خواستیم شعر را به ترکی برای ما بخواند واقعا از نظر آهنگ و وزن خوب بود زبانشان را که سر در نمی آوردیم. آن وقت همسرم فیروز شروع به خواندن کرد که متقابلن آن خانم و چند تنی که دور ما جمع شده بودند خیلی خوششان آمد.

ما چند ساعتی در آن محیط کوچک جوی درست کردیم که با افتخار به همه می گفتیم شعرها به زبان ایرانی است و یادخوبی از آن روز در ما مانده است و ناگفته نماند گردانندگان آنجا که با صد چشم مراقب ما بودند زیاد خوششان نمی آمد.

به محسن گرامی : میانه ی شما با سعدی چطور است؟

عکس سماع: سماع در زمانهای خاصی در آنجا آنجام می شود به ما می گفتند چند روز دیگه اینجا از ایران می آیند و آن زمان سماع برگزار می شود. روز هشتم مهر روز بزرگداشت مولوی است. از بخت بد ما آن روزها سماعی ندیدیم. و آن داخل هم یک موزه به اضافه آرامگاه دیگر مریدان مولانا بود.

چه خوب که آرامگاه شمس خالی بود. شمس فقط برای مولانا شمس بود و نامش به اعتبار او باقی ماند.
می خواهید میانه من را با سعدی بهم بزنید؟

رشاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 http://rashad.aminus3.com

سرکار خانم پروانه، بدبختی ما در همین است که آثارمان را خوب نگاه نمی‌داریم و برایش تبلیغ نمی‌کنیم (در واقع نمی‌گذارند). من حاضرم هر یک از بناهای تاریخی را با هزینه‌ی خود بازسازی کنم، به شرط آن که بگذارند گردشگر به دیدن آن بیاید. ظرف دو سال نه تنها هزینه را جبران می‌کند، که سودآور هم شده و همه جا معرفی می‌شود. نخندید، جدی و از روی حساب و کتاب می‌گویم.

من گفتار و اشعار سعدی را به حد پرستش دوست دارم، حتی با این که غزل هجوی برای مولانا (که شیفته‌ی اشعارش هستم) گفته و در بیشتر چاپ‌های کلیات سعدی حذف کرده‌اند.

رشاد تونه حضت عباس اون غزل را برایم بفرست.

پروانه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:26

رشاد گرامی
نه تنها خنده ام نگرفت بلکه بلافاصله پیشنهادی برای نخستین جای را برای باز سازی در ذهنم ساختم: «آذر گشنسب»

آرزو بر جوانانی که یک دور صفر کرده اند عیب نیست!


با سعدی مخالفتی ندارم. روی سخنم با محسن گرامی بود که به دلیل آن کتاب با مولوی خوب نیستند.

محسن گرامی
شمس تنها برای مولانا شمس نبود. شمس همانند آیین مهر در پرده ای از ابهام است .

من دیگه دارم با مولانا آشتی می کنم. ولی تو هر کسی که دوست دارید این شمس را به آیین مهر شبیه نکنید. بهرحال یک چیزی این وسط ابهام ندارد و آن این که آدمی بوده که یک دختر نوجوان دوازه سیزده ساله را آنقدر زده که مرده.

فلورا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:50

عکس بسیار زیباییه
من فقط یه بار مزار مولانا بودم اون هم فقط یک روز ...
با دوستان انجمن خوشنویسان ایران رفته بودم برای شرکت در مراسم اهدای جوایز مسابقه خوشنویسی جهان اسلام هرچند من اثری نداشتم... اما تعداد زیادی از خوشنویسان ترک... شعر مولانا رو به فارسی ولی با خط نسخ نوشته بودن... که به این خط بسیار علاقه مند هستن و یه جورایی دوست دارن این خط رو بر نستعلیق و شکسته نستعلیق برتری ببخشن...خط نسخ برگزیده اون مسابقات هم بیتی از مثنوی به فارسی اثر یک خطاط ترک بود

زآن سبب فانی شدم من اینچنین
همچو سرکه در تو بحر انگبین

اینها رو نوشتم که به دوستان آرامش ببخشم که در همه جای دنیا انسانهای آگاه و با خرد واقعیت و حقیقت مولانا رو میدونند... به شخصه بیشتردوست میدارم که حقیقتِ پیام ِکلام مولانا به بشریت برسه نه اینکه کی بوده و کجایی بوده؟!

من از عماد حسنی قطعات خوشنویسی زیادی به ترکی دیده ام. نمی دانم مال مولانا بودند یا نه. البته ترجمه از پارسی.
من فکر می کنم از ایران که بیرون می رویم دیگر نستعلیق نداریم.

فلورا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:25

با اجازه جناب رشاد
فکر میکنم منظورشون این غزل باشه که محمدعلی فروغی اونرو منتسب به سعدی میدونن و در نسخه ی محمدعلی فروغی نیست

ازجان برون نیامده جانانت ارزوست
زنارنا بریده وایمانت ارزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نه ای ملک سلیمانت ارزوست
موری نه ای وخدمت موری نکرده ای
وانگاه صف صفه مردانت ارزوست
فرعون وارلاف اناالحق همی زنی
وانگاه قرب موسی عمرانت ارزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند
دامن سوار کرده ومیدانت ارزوست
انصاف راتوخودزسر صدق داده به
بردرد نا رسیده ودرمانت ارزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر چو جبرئیل مگس رانت ارزوست
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شور باودوتا نانت ارزوست
سعدی در این جهان که توئی ذره وار باش
گر دل بنزد حضرت سلطانت ارزوست

رشاد این غزل را برایم فرستاد. همین است که شما نوشتید.
با این مقدمه که سعدی جوان به نزد مولانای پیر میرود. مولانا هم حوصله تحمل جوانان را دیگر نداشت و او را تحویل نگرفت و سعدی هم بر پایه
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست این را سرود.
ممنون.
***
در ضمن ببینم اون بالا نوشتید محمدعلی فروغی ......... ولی در نسخه محمدعلی فروغی نیست.
خب اگر باور داشته چرا در نسخه اش نیست.
اگر فکر می کنید واقعن ممکن است نباشد ما هم این جا نگذاریم.

[ بدون نام ] جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:28

بر این گمانم که سعدی در ملک ادب و ادبیات هم مرغی بسیار زیرک است و کسی نخواهد توانست شهباز ادب رو وادار به سرودن چنین شعری بکند

یعنی سروده و به شکل شب نامه پخش کرده؟
((:

رشاد جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:25 http://rashad.aminus3.com

این غزل در نسخه‌ی فروغی کلیات سعدی، انتشارات امیرکبیر، 1365، صفحه 788، غزل 11-ط آمده است.

من معتقدم سعدی هم انسانی معمولی با قریحه و استعداد شعر فوق‌العاده بوده و می‌توانسته از بی‌محلی مولانا به خشم آمده باشد. و ایرادی نمی‌بینم چنین چیزی سروده باشد. همان طور که برخی اشعار حضرت مولانا هم بالای 18 سال است و بدون سانسور نمی‌توان خواند. در برخی نسخ کلیات سعدی بخش «هزلیات» آن حذف نشده است. برخی از غزل‌هایش را نه تنها اصلاً نمی‌توان مؤدبانه دانست، بلکه وقیحانه است.
و این‌ها چیزی از ارادت بی‌پایان من به سعدی و مولاتا کم نمی‌کند.

خب. آفرم. حالا این شد یه چیزی. خیلی هم خوب است. سانسور نداریم. یعنی سانسوری که باعث بشود بچچه های مردم که روزی از روزها گذرشان به این درگاه می افتد به راه انحراف بروند را داریم و بیشترش را نداریم. نه حالا که سالهایی بعد از آن که ما دیگر نیستیم و این چند کلمه از کی بورد ما بر عالم برفته است از ما که به یادگار می ماند یا نه؟ حالا امیدوارم تشکیلات وزین بلاق اسکای تا آن سالها مانده باشد. داشتیم چه می گفتیم؟ یادمان افتاد. بله ما اگر بدانیم که آن غزل اسمش را نیار از سعدی هست بی هیچ چون چرا و سانسوری بر هر جایی بیرق می کنیم. اگر در جایی هم دیدیم که سعدی نوشته ببخشید من غلط کردم که گفتم: ای مولانا .........آرزوست، آن را هم می نویسیم.
پ.ن.
این عسک هم عجب بحث برانگیز شد
سالار کجایی؟

فلورا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:34

در نسخه محمد علی فروغی که من دارم هم نیست... اما در نسخه پدرم که بسیار قدیمی هست مطلع این غزل نوشته شده و اون رو منتسب به سعدی دونستن... محمد علی فروغی رباعیات خیام رو هم بسیار پالوده و تنها 178 رباعی رو از خیام میدونه... در نسخ قدیمی تر رباعیات منتسب هم وجود داره مثل "ابریق می مرا شکستی ربی" اما در چاپهای جدید رباعیات منتسب رو نمینویسن...

اما درمورد خط نستعلیق، نستعلیق و شکسته نستعلیق عروس خطهای ایرانی هستن...اما خط نسخ وثلث خطوطی بسیار پرشور و سرکش و بسیار دوست داشتنی هستن و به شکل ابتدایی ش اول در ایران وجود داشته اعراب فقط دستی به سر و گوشش کشیدن... اگر وضع خوشنویسها در ایران به خوبی ترکیه باشه مسلما گوی سبقت رو از ترکها و اعراب خواهند ربود...استاد اخوین تو انجمن کتابت ایران با چند تا استاد همکاری دارن که تنها ثلث و نسخ اون هم به سبک شوقی یاد میدن... کاش بتونیم آرزو های خوب داشته باشیم برای آینده ی کشورمون!

من تجربه ای در خوشنویسی داشتم و به اندازه ای که باید آن را با خود به گور ببرم از آن اندوختم. بیش از آن بر نگرفتم ولی بیشتر از این هم نمی شد. یعنی در قد و قواره من نبود. چرا که من خیی دیر فهمیدم که اولین بیتی که استاد به من داشت به زور می آموخت، این بود
ای که خواهی که خوشنویس شوی
خلق را مونس و انیس شوی
ترک آرام و خواب باید کرد
وین به عهد شباب باید کرد.
بله این بود که ما.............. دیدیم که ول معطلیم. تا همین جا هم که آمده ایم کافیست. از حالا به بعد چه بکنیم که از ما نگذشته باشد؟
می دانید یه وقت هایی ......
داشتم چه می گفتم؟
بروید و این لینک ها را ببیند.
http://askamoon.blogsky.com/category/cat-9/
من همیشه خط ثلث را خیلی دوست داشته ام ولی کوچکترین دانشی نسبت به آن ندارم. من این که در کوچه پس کوچه های خط ثلث انگاری یک چوب اسکی زیر پایم باشد و در آن بچرخم را با خودم دارم. ینی این تمام آن چیزی است که من از خط ثلث دارم و می دانید؟ این خیلی زیاد هم هست.
هر چند عمرن یک چوب اسکی زیر پایم داشته بوده باشم.

فلورا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:16

یه بار به توصیه ی شهرزاد گرامی عکسهای این آدرس رو دیده بودم و دلم میخواد که گاهی که از دیدن چلیپایی یا عکسی به شوق میام براتون بفرستم... اما میدونین گاهی فکر میکنم اگر یه روزم کش بیاد و 48 ساعت بشه باز هم وقت ندارم... ومرتب هم خودمو سرزنش میکنم که دارم وقتم رو هدر میدم...بقول اون پست ارزشمند در وبلاگ خانم پروانه آهستگی در زندگی من اصلا رعایت نشده و نمیشه، اصلا رعایت شدنی نیست

هدایت و هراسهایش رو دارم میخونم هرجا از بوف کور که نوشته شده خشتهای وزین یاد شما می افتم که مینویسین وبلاق وزین!!
قول میدم که دیگه برای این پست کامنت نگذارم

هدایت خواندن و هراس هایش تازه وسوسه های خودش را دارد. ترس هایی که در بوف کور از آن ها می نویسد اصلن کار هم نداشته باشیم ما را سر کار می گذارد که مدام ترسهای جدیدتری کشف کنیم. به شما حق می دهم که وقت نداشته باشید ولی حالا کامنت را بگذراید. ما خیال نداریم حالاحالاها این برید را به پایین شیفت بدهیم.

رشاد جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:36

این برید بسیار پربرکتی است (لااقل برای من) و هر چه بیشتر کش می‌آید خواندنی‌تر می‌شود. سرکار خانم فلورا پای خیام را هم به اینجا باز کردند. برویم سر بحثش یا بگذاریم برای بریدی دیگر؟ در این صورت مسئولت گذاشتن عسکی مناسب و در موقع مناسب با محسن.

خب من عسک خیام ندارم. عسک اینترنتی هم اینجا نمی گذارم. باید بگردیم و یک عسک شش در چار نه که حتا بزرگتر از این دوست عزیزمان بیابیم و بر این لوح بنشانیم و برویم بر سر:
ابریق می مرا شکستی ربی
.............

پروانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:42

فلورای گرامی
با نوشتن این پیام
«اینها رو نوشتم که به دوستان آرامش ببخشم که در همه جای دنیا انسانهای آگاه و با خرد واقعیت و حقیقت مولانا رو میدونند... به شخصه بیشتردوست میدارم که حقیقتِ پیام ِکلام مولانا به بشریت برسه نه اینکه کی بوده و کجایی بوده؟!"

آرامش را از من گرفتی.

پروانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:45

محسن گرامی
راستش سالار خبر ندارد این عکس اینجاست.
امروز به او خواهم گفت.

ممنون.
تازشم او هنوز نمی داند که این عسک شده است، ببخشید خواهد شد عسک مولانا توی وبلاق وزین صداهایی که می شنویم. به عنوان عسکی از مولانا.
با غزلی به نام بی من مرو. البته نام غزل را خودمان گذاشته ایم.
امیدواریم بتوانیم امشب کار این غزل را تمام کنیم و مراسم آشتی کنان برقرار بکنیم. و طبق معمول مراسم جشن و پایکوبی در این واویلا بازاری که گرفتارش هستیم. دلمان به این خوش است. چه بکنیم؟

پروانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:52

این بیت:
«هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شور باودوتا نانت ارزوست »
کنجکاوم کرد ببینم آیا سعدی نسبت به ابو سعید چنین عقیده ای دارد!
به متن سخنرانی سعید حمیدیان در شهر کتاب رسیدم :

http://www.rasekhoon.net/Article/Show-16322.aspx

رشاد گرامی این برید برای من هم پر بار بود.
از همگی سپاسگزارم

پاسخ این قامنت وزین را نمی دانم می گذارم به عهده رشاد.

رشاد شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:33

راستش من چون تفریحی و نه آکادمیک ادبیات و شعر میخوانم منابع زیاد در خاطرم نمی‌ماند، و گرچه هنوز آنقدر توان ذهنی در خود می‌بینم که اگر بگردم میتوانم دوباره منابع را بیابم ولی به قول معروف شرمنده روزگار که این فرصت را نمی‌دهد.

اتفاقاً این بیت به نظر من از سایر ابیات این غزل نه چندان قوی و سعدیانه(!) هم ضعیف‌تر است. همان طور که دکتر حمیدیان گفته‌اند، سعدی میانه‌ی چندانی با تصوف نداشته و تازه از میان آنها برای بایزید کمی احترام قائل بوده، آن هم به خاطر تواضع و فروتنی‌اش، نه تصوفش (شاید هم فقط برای ردیف و قافیه از نام او استفاده کرده باشد). جایی که از قول او می‌گوید:
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم؟

محسن خبر داری مموتی هم شعر گفته؟ شاید هم خریده!

خریده. در ضمن شعر هم نیست. و ...
لااله الا الله

سالار شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:16

درود
به خاطر این هیچکسی نیست که یک لحظه بارون زیادی آمد همه رفتند زیر سایه بان های مقبره . بعد من این عکس را گرفتم. و خوشحالم که شما خوشتان آمد و باعث شد این بحث به وجود بیاید.

بخش مولانا خوانی در صداهایی که می شنویم هم امشب با این عسک افتتاح می شود.
ممنون از شما.

فلورا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:55

نمیدونم کجای جملاتم سبب عدم آرامش پروانه بانو شده؟
اگر روح ِ کلام مولانا به بشر برسه ، آیا دیگه مهمه که اهل کجا باشه؟ شما وقتی یه متن زیبا از شکسپیر، یه شعر زیبا از نزار قبانی میخونید و حظ میبرین در اون لحظات نکو به انگلستان و سوریه فکر میکنین ؟ یا به اعجاز کلام برخاسته از روح یگانه ی این دو بزرگوار؟

باید کتاب "روشنفکران " که جناب رشاد گرامی معرفی کردن رو بخونم شخص پرستی گاهی در من هم وجود داره!

راستی ،آقای مهدی بهشت بنظزتون طرف به کدوم شبیه تره؟ رستم ؟ آرش؟ فرهاد؟ سیاوش؟!! حالا اونهای دیگه رو یه کاریش بکنیم به فرهاد چطور تشبیه ش کنیم؟

کی؟ مولوی؟

پروانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:58

رشاد گرامی
من هم در رشته ی کامپیوتر تحصیل کرده ام و روزانه هشت ساعت کار در همین رشته می کنم و عصره ها هم باید به کارهی خانه برسم این میان اگر وقت اجازه دهد گریزی می زنم اندک مطالعه ای می کنم و از دوستان یاد می گیرم.

به هر حال این گفتگوی مقایسه سعدی و حافظ و حلاج و مولوی و بایزید و ... و دسته بندی آنها در سخنرانی سعید حمیدیان بسیار خواندنی است. ایشان از صاحب نظران ادبیات هستند.
آن بیت را به این دلیل انتخاب کردم که نام بو سعید در آن بود.
در کل که ابتدا به نظرم این غزل از سعدی شیرین سخن نیامد.
غزلهای سعدی بسیار استوار هستند.

محسن گرامی
خوشحالم که جشن و پایکوبی در این روزهای نزدیکی بهار در وبلاگ های ارزشمند شما به راه افتاده است.

ما با خواندن بی من مرو با مولانا آشتی کردیم.

شهرزاد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:11

با چه عکس و شعر قشنگی با مولانا آشتی کردید و چه پیام‌هایی خوبی هم اینجا هست.
از سماع گفتید، چقدر دوست داشتم برای یک بار هم که شده در سالروز مرگ مولانا قونیه بودم و این سماع را می دیدم می گویند در این ایام مراسم سماع به شکلی نمادین و زیبا در آنجا برگزار می‌شود.
سماع دلچسبی هم دیدم در اپرای عروسکی مولانا کار بهروز غریب پور. سماع ها هر چند نمایشی بود و بود و شور و حال aشکل واقعیش رو نداشت ولی اجرای خوب بازیگران و صدای همایون شجریان و هم خوانی های زیبا کار را خیلی زیبا کرده بود.
http://www.farsnews.com/imgrep.php?nn=8811141908

من سماع درویشان را فقط در کردستان دیده ام. خشن و خونین. خنجرهایی که مراد بر سر مرید می کوبید با ضربه چکش و یا سنگ. یا سیخ هایی که از یک طرف گونه وارد دهان می شدند و از طرف دیگر به در می آمدند.
درویشی که شکمش را با خنجری بریده بود و تکه ای از چربی شکمش را می برید و بیرون می انداخت و با شالش شکم را می بست.
یا دوریشی که روزی در چهره من ناباوری به این اعمال را دید و به طرفم هجوم آورد با شمشیری در دست. شمشیر را بر زبان کشید و خون بر چهره من شتک زد. این ها در این گونه مواقع بر سرت عربده میکشند که: بگو توبه.
و اگر نگویی توبه، آنقدر از این گونه حرکات در می آورند که بگویی توبه. یعنی توبه کردم و به شما باور دارم. و آن روز من فکر می کردم توسط این ها خورده خواهم شد. و شانس آوردم که از من نپرسید.(((:
و این مربوط به روزی بود که درویشی از شهری برای زیارت درویشی دیگر آمده بود. همه از سماع آنها به اطراف خیابانی که از آن عبور می کردند فرار می کردند ولی من در وسط خیابان ماندم و آن ها از دور و برم گذشتند. تنها ردیف اول اجازه رخنه در آن ها را به من نداد. ردیفی که همه یکی یک خنجر در سرشان بود و دستها را به هم گره کرده بودند. خودم هم البته به خودم اجازه ندادم که این صف را بشکافم. اصلن در قد و قواره من نبود. ولی این ردیف که رد شد به میان آن ها رفتم و ......... هرگز دیگر در چنین موقعیتی قرار نگرفتم.
فردایش سر کلاس فیزیک!!! باور می کنی؟ فیزیک!! فیزیکی که مدام به رخ بچه ها می کشیدم. بچه هایی که یکی از آنها با سر زخمی در اثر خنجر در مقابلم نشسته بود، بچه ها می پرسیدند:
کاک محسن ببخشید ولی ما شما را دیدیم در میان آنها شما چطور آنجا بودی؟ ما همه از دستشان فرار کردیم. شما عجب شهامتی داری. یا نکنه که محسور آن ها شده بودید؟ یا خودت هم درویشی؟ توبه کردی کاک محسن؟
گفتم: مرده شور همه تونو ببره. من پارتی داشتم و حداقل دو سه تا از این ها دوستان و آشنایان و فک و فامیل خودم بودند. یکیش همین رضا. و اشاره به آن شاگردم کردم که سرش در اثر خنجر زخمی بود.
شب همان دیروز با یکی از آن ها بودم تا صبح. کسی که دیگر نیست. با تحریفی از یکی از اشعار شاملو:
از عمه زاده هایم می گویم. از پرویز می گویم. هم بازی دوران کودکی و دهسالی هست که دیگر نیست.
.......دلم گرفت...........
.................
ولی دف زدن هایشان هر ناباوری چون من را هم به دوران سر می اندازد.
هر وقت گذارم به کردستان می افتد به دنبال این گونه سماع های گیرم خونین هستم.
این بهروز هم خیلی خوب اینها را می داند. خودش هم کم و بیش در گیر این سماع بوده است.
با یادآوری آن روزها حالی خوش بر ما برفت.........

فرناز یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:05

(فلورای گرامی
با نوشتن این پیام
«اینها رو نوشتم که به دوستان آرامش ببخشم که در همه جای دنیا انسانهای آگاه و با خرد واقعیت و حقیقت مولانا رو میدونند... به شخصه بیشتردوست میدارم که حقیقتِ پیام ِکلام مولانا به بشریت برسه نه اینکه کی بوده و کجایی بوده؟!")


خانم ها پروانه و فلورا
ذوست دارم بگویم که من با فلورا بشدت موافقم و وقتی آرامشم زیاد می شود که می بینم آدمها اینجور فکر می کنند .
به نظر من این نوع نگاه تنها نوعی است که اگر گسترش پیدا کند این جهان را از اینهمه نضاد و جنگ نجات خواهد داد .
صد البته با احترامی خالص به دوست عزیزم پروانه

شهرزاد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:39

جل الخالق!! این ها که نوشتید نقل سماع بود یا فیلمی در ژانر وحشت؟ من سماع کرمانشاهی ها رو دیدم اصلن از این خبرها نبود طفلکی ها از بره هم آرام تر و بی سر و صدا تر بودن این ها که شما گفتید احتمالن خودشان را در میان دراویش جا زده اند شاید هم جنگ دیگری بوده گذاشته اند به حساب دراویش.
دف یکی از سازهایی است که خیلی خیلی دوست دارم.

تازه من داشتم پاسخ به کامنت قبلی شما را ادیت می کردم که کامنت گذاشتید. یک بار دیگر بخوانید. چیزهایی را که در ذهن داشتم و به یادم آمد را به آن اضافه کردم و نوشتم. البته باز هم هست ولی از حوصله شما خارج است.
حق با شماست. دیوید لینچ در مقابل لوکیشنی که من در آن قرار گرفتم باید برود جلو و بوق بزند.
این ها عینن کارهای دراویش فرقه قادریه هستند که در کردستان پراکنده اند. و کلن مرید شیخ عبدالقادر گیلانی. البته وقتی سه شنبه شب ها و پنجشنبه شب ها به تکیه و خانقاهی بروید این گونه نیست و معقول برای خودشان دفی می زنند و سری می چرخانند و تمام. ولی در زیارت دو درویش و مریدانشان همین است که نوشتم.
و نیز این را هم اضافه کنم که در آن روز هیچ پاسدار و بسیجی و .......که در شهر بودند، -بعداز جنگ داخلی کردستان در اردیبهشت ماه 58- مسلح در شهر نبود. شهر کاملن خلغ سلاح بود.
اگر بدانید که چه روز دمکراسیی بود؟
شایعه ای خیلی قشنگ در آن روز:
می گفتند که یک درویشی به سمت پاسداری که در کنار یک اتومبیل نظامی ایستاده بوده رفته و می خواسته که اتومبیلش را بخورد ولی نگذاشته اند.
این را هم دانش آموزان من می گفتند. گفتم که:
خب میگذاشتند می خورد.
((:
جو کلاس به شکلی درآمد که دیدم ادامه ندهم بهتر است.
خب حالا:
اگر اتومبیلی با سرعت یکنواخت 17 کیلومتر بر ساعت به چراغ قرمزی .................

فلورا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:25

آقای مهدی بهشت, منظورم آرش و رستم و سیاوش تو شعر ا.نژاد بود. نفهمیدم ایشون جه شباهتی با فرهاد میتونن داشته باشن!!!?

من شعر اون ..........سانسور .......... رو نشنیدم. ولی فکر کنم اون فقط شکل خودشه. در تاریخ شبیه اونو نداشتیم. اصلن.

رشاد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:43

من هم خاطراتی از سماع درویشان در کردستان به یاد دارم. ولی نه به این شکل سینمایی که محسن دیده‌است. در کودکی دو سه باری به جلسه سماع شیوخ رفتم و به صورت مبهم یادم است، ولی مورد ایکی از دراویش را در حیاط خانه‌ی پدری به یاد دارم که جلو چشمان وحشتزده‌ی من و برادم سنگی مثلثی در اندازه‌ی شاید یک دهم متر مربع و ضخامت 5 یا شش سانت از کف حیاط کند و قورت داد. و تیغه‌ی چاقویی در ساعد دستش فرو کرد و بیرون آورد، که فردایش فقط ردی جوشگاهی در دستش دیدیم.

سال‌هاست با خودم کلنجار می‌روم که بگویم این یک خواب بوده‌است، ولی همیشه گفته‌هایی مثل این کامنت محسن نمی‌گذارد.

من قورت دادن سنگی به آن اندازه را ندیده ام. ولی این هایی که نوشتم را دیدم. خیلی هم بزرگ بودم دیدم.
روزی از یکی از آشنایان درویشم پرسیدم در مورد زخمهایی که به خود می زنند. می گفت در لحظه درد ندارد. ولی گاه پیش می آید که کار به بخیه زدن هم می کشد.

شهرزاد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:27

ببینم اینها به درویش‌هایی که فقط اسم درویش را بدون این که بخواهند یدک می‌کشند که کاری ندارند؟ دارند؟ اگر دارند بگویید یا فامیلم را عوض کنم یا اصلن از کنار کردستان هم رد نشوم و آرزوی آن بهشت مه آلود - آبیدر را می گویم - با خودم به گور ببرم. ((:
خاطرات قشنگی نوشتید به خصوص اون بخش خوردن اتومبیل بسیجی، ولی اگر خودش را می‌خورد بهتر نبود؟
بعضی ازدوستانم از دراویش هستند - البته نه از نوع آدم خوار و آهن خوار - چندین بار دیده ام دراویش دو فرقه مختلف به دیدن هم می روند ولی هرگز این خون و خون ریزی که در مورد دراویش فرقه قادریه گفتید را در آن فرقه ها ندیدم. یکی از جذاب ترین بخش های مراسم درویشان شعر خوانی‌ها و بدیهه سرایی های آن ها در حین سماع و جذبه است.

نه کاری به شما ندارند. خیالتان راحت باشد. هر وقت گذرتان به آن طرف ها افتاد مشکلی ندارید.

پروانه یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:04

به فرناز و فلورا:
بهتر است پیام فلورا را دوقسمت کنیم:
_________________________________________
یک:شناخت پیام مولانا اصل مهمی است
پاسخ:
نمونه ای از راستی که آرامش بخش است.
__________________________________________

دو: «نه اینکه کی بوده کجایی بوده؟!»
پاسخ:
بی گمان این در پاسخ آن قسمت گفتگو دور «مصادره » است.

آیا دروغگویی و دزدی موجب می شود:
فرناز:
«به نظر من این نوع نگاه تنها نوعی است که اگر گسترش پیدا کند این جهان را از اینهمه نضاد و جنگ نجات خواهد داد »
ویا :
فلورا:
«...... به دوستان آرامش ببخشم »

!!!
دروغ و دزدی مگر شاخ و دم دارد که «مصادره» ندارد. در بازدیدی که از نسخه های خطی آثار بزرگانمان در کتابخانه ملی همراه یک گروه داشتم راهنما می گفت مثلن این نسخه را فلان کشور عرب با این قیمت می خرد و از دیگر دوستان هم شنیده ام به خصوص عربها مشغول جمع آوری آثار برخی بزرگان ما که آن زمان که همه عربی می نوشتند، هستند .مانند ابو علی سینا
تا «مصادره» کنند.
دروغ به هر شکلی به کژی می رود.


پروانه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:52

این خنجر و اینا را زمان شاه از تلویزیون دیده بودم.
ولی اینایی که شما تعریف کردید همچین بدم نمیاد برم ببینم چه خبره! و از نزدیک ببینم چی میگن!

آیا کسانی که پای یادداشتهایشان می نویسند «یا هو» درویش هستند؟

این موقعیت ها گاهی پیش می آید. مثل همان مهمانی ها و دیدارهای دو درویش با یکدیگر. این که من آن روز درگیرش شدم سال 59 یا 60 بود و درویشی از عراق به مهمانی درویشی دیگر آمده بود.

حداقل کسانی که از اینجا می گذرند و پای یادداشتهایشان می نویسند یاهو، نه. دیگران را نمی دانم.

فرناز دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:46

به نظر من این نوع نگاه تنها نوعی است که اگر گسترش پیدا کند این جهان را از اینهمه نضاد و جنگ نجات خواهد داد »

پروانه ی عزیزم با توجه به گفتگوهای همیشگی من و تو چه در دنیای مجازی و چه در دنیای شاید واقعی من شک نذلرم که متوجه هستی که منظور من دقیقا چیست همانطور که من متوجه هستم منظور تو دقیقا چیست ! نگاهی که ذر آن احساس مالکیت نباشد جهان را از جنگ رها می کند . مولانا مال ما نیست مولانانا متعلق به خوبان جهان است همانگونه که گوته مال نیست و یا مثلا فوکو مال ما نیست . افکار مثبت این آدمها متعلق به همه ی مثبت انذیشان جهان است .

من هم یه جورایی با این نظر موافقم. اصلن به نظر من دنیا دارد به سمت تبدیل شدن به یک دهکده جهانی پیش می رود.
آن وقت مثلن گفته می شود. مولانا متولد استان ایران است و شکسپیر متولد استان انگلستان.
این هم که نباشد با توجه به رشد فزاینده پخش اطلاعات عمرن بشود مولانا را از ایران یا شکسپیر را از انگلستان دزدید.

پروانه دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:25

ابتدا باید یک بومی خوب بود تا بتوان جهانی شد .
فعلن که دهکده جهانی حرفی بیش نیست و بیشتر به درد کلاه گذاشتن سر کشورهای ضعیف می خورد.

نه. چرا باید یک بومی خوب بود؟ به طور کلی من که فکر می کنم این تئوری خارج از اراده دولت ها و ملت هاست. سیستم ارتباطات جهانی در حال ساخت این دهکده است.
این میان اگر مقاومتی در برابر این حرکت مشاهده می شود بیشتر از جانب دولت هایی است که این ارتباطات را کنترل می کنند و مانع دسترسی مردم با این وسائل ارتباطی هستند.

محسن سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:32 http://sedahamoon.blogsky.com/1389/11/27/post-13/

توجه توجه
از آن جا که شعر خوانده شده غلط خوانندگی!!؟؟ داشت، به توصیه غلط گیر آن یعنی رشاد با ورژن درست جایگزین شد.

پروانه چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:37

چون پیوند در دست فیل هاست کل پیام را اینجا به یادگار می نویسم:
http://shahrbaraz.blogspot.com/

این هم پیوند حریت: «ملی کردن هویت مولانا اشتباه است»
http://www.hurriyetdailynews.com/n.php?n=nationalizing-mevlanas-identity-is-wrong-turkish-academician-said-2011-02-22

شهربراز [1]- چندی پیش در استانبول جشنواره‌ی فرهنگی برگزار شده بود و در آن حمید بقایی، رئیس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی هم سخنرانی کرد. روزنامه‌ی حرّیت چاپ ترکیه نوشت که بقایی مولانا را شاعر بزرگ ترک دانسته است. خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) اعلام کرد که بقایی مولانا را شاعر بزرگ ایرانی خوانده است ولی حرّیت سخن او را تحریف کرده است. حریت در مطلبی با عنوان «ملی کردن هویت مولانا اشتباه است» [2] با چند تن از دانشگاهیان ترکیه در همین باره گفت‌وگو کرد. از جمله از قول نوری شیمشکلر (Nuri Şimşekler) چنین نوشت:

اگرچه مولانا بدون شک تُرک است اما ما معتقدیم ملی کردن هویت این فیلسوف و شاعر سرشناس اشتباه است. مولانا به جای این که فیلسوف ایرانی یا ترک باشد فیلسوفی جهانی است.

این شخص مدیر پژوهشکده‌ی مولاناشناسی دانشگاه سلجوق ترکیه معرفی شده است. واقعا آدم حیران می‌ماند از این همه گستاخی و بی‌شرمی! یعنی آقایان ترک طلبکار هم شده‌اند و به ما اندرز هم می‌دهند! این ترک ثابت کرد که وارث برحق نیاکان خویش در غارتگری است. این مغز متفکر در ادامه چنین گفته است:

این که ایران به تازگی وانمود می‌کند مولانا ایرانی است بدان علت است که در ۱۵۰-۱۰۰ سال اخیر مولانا خیلی در کشورهای غربی مشهور شده است.

در واقع با جابه‌جا کردن نام ایران و ترکیه در این جمله، به اصل ماجرا می‌رسیم. این شخص نیز با تکرار استدلال پوشالی پان‌ترکان درباره‌ی علت پارسی بودن شعرهای مولانا می‌گوید:

نمی‌توان تنها بر پایه‌ی زبان نوشته‌های کسی در سده‌ی سیزدهم م. ملیت او را تعیین کرد. مانند زبان انگلیسی امروز، در سده‌ی سیزدهم نیز زبان پارسی زبان مشترک شاعران آناتولی و ایران بوده است.

در این جمله دو نکته هست:
- نخست این که وی اقرار کرده است زبان پارسی از سده‌ی سیزدهم زبان مشترک شاعران و نویسندگان ایران و آناتولی بوده است. و این بر خلاف ادعای پان‌ترکان است که می‌گویند زبان پارسی از زمان رضا شاه بر ایرانیان به زور تحمیل شده است!
- دوم این که جناب مدیر سفسطه کرده و وانمود می‌کند که ایرانیان به تازگی مولانا را ایرانی می‌دانند و علتش هم توجه غربیان به مولانا است. از طرف ما هم وکیل شده و اعلام کرده‌اند که ما بدین خاطر می‌گوییم مولانا ایرانی است که زبان شعرهایش پارسی است. حال آن که ایرانی بودن مولانا از محتوای شعرها و سخنرانی‌ها و زندگی و اندیشه و سخنانش پیدا است. مولانا خودش به صراحت در غزلی می‌گوید که من ترک نیستم!

تو ماه تُرکی و من اگرچه تُرک نیستم ——- دانم من این قدر که به ترکی است آب «سو»

این مدعی مولاناشناسی اگر سواد خواندن پارسی داشته باشد همین بیت باید برایش کافی باشد. انگار من به انگلیسی بگویم I am Iranian بعد یک نفر که سواد انگلیسی ندارد سوگند بخورد که من انگلیسی‌ام! این استدلال شما پان‌ترکان است که صرف نظر از سخنان مولانا تنها به خاطر این که بیشتر عمرش را در قونیه گذرانده یا آرامگاهش در قونیه است می‌خواهید او را ترک معرفی کنید! تازه قونیه در دوران مولانا جمعیت ایرانی قابل توجهی داشته است. تقریباً همه‌ی شاگردان مولانا ایرانی بودند مانند حسام‌الدین چلبی ارموی (کُرد اورمیه‌ای)، صلاح‌الدین فریدون زرکوب، شمس‌الدین احمد افلاکی و … منبرها و موعظه‌ها و سخنرانی‌های مولانا به زبان پارسی بوده است. اگر در شهری مردم پارسی ندانند چرا مولانا برایشان به پارسی سخنرانی کند؟

سپس این «مولاناشناس» ادعا کرده است که مولانا در یکی از شعرهایش به صراحت گفته است که اصل من ترک است. چندی پیش که جستاری درباره‌ی این رباعی نوشتم باور نمی‌کردم کسی ادعای مولاناشناسی کند و این رباعی را نفهمد. من نمی‌دانم این شخص در کجا درس خوانده است و چه کسی او را «مولاناشناس» اعلام کرده است که سواد و شعور درک یک رباعی مولانا را هم ندارد. استدلال‌های مطلب پیشین را اینجا تکرار نمی‌کنم علاقه‌مندان می‌توانند آن جستار را در این نشانی [3] بخوانند.

سپس نویسنده‌ی حرّیت می‌افزاید:

بیشتر دانشوران بر این باورند که مولانا در بلخ زاده شده که در تاجیکستان امروزی است.

نخست آن که تقریبا همه‌ی کارشناسان معتقدند که مولانا در بلخ زاده شده است نه بیشترشان. مگر آن که کسانی چون شیمشکلر را هم کارشناس به حساب بیاوریم. دوم این که نویسنده‌ی حریت نشان داده که سواد جغرافیایی درست و حسابی هم ندارد و نمی‌داند که بلخ امروز در افغانستان است. نکته‌ی جالب دیگر این که باز به طور ضمنی نشان می‌دهند که دارند مرزهای سیاسی امروزی را به دوران مولانا اعمال می‌کنند که کاری است اشتباه.

اما این دو را باید رها کرد و به اصطلاح به «شیرین عقل» بعدی توجه کرد به نام «عدنان قره اسماعیل اوغلو» (Adnan Karaismailoğlu) که سمتش را معاون دانشگاه قیریق قلعه و رییس و بنیانگذار انجمن مولانا نوشته‌اند. این شخص بر خلاف همه‌ی سندهای تاریخی چنین ادعا می‌کند:

مردم ترکیه می‌توانند مولانا را ترک بدانند زیرا زادگاه مولانا در ترکیه است! اما منبع‌های تاریخی شجره‌نامه‌ی مولانا را با قطعیت بیان نکرده‌اند. در درازای تاریخ هزاران تکه به زبان پارسی منتشر شده است و مردم ترک هرگز این نوشته‌ها را به چشم زبانی بیگانه نمی‌دانستند. در واقع ما به دنبال همبستگی فرهنگی هستیم و به همین خاطر مولانا را یکی از خودمان می‌دانیم.

مولانا در نوجوانی مجبور شد با خانواده‌اش از بلخ بیرون برود و در راه در نیشاپور با عطار دیدار کرد و با خانواده‌اش به حج رفتند و وقتی از راه شام به قونیه رسیدند هژده ساله بود و در شهر لارنده با گوهر خاتون دختر خواجه شرف‌الدین لالای سمرقندی ازدواج کرد. سپس در ۲۲ سالگی به خواهش سلطان سلجوقی روم به قونیه رفتند. حال ایشان ادعا کرده است که مولانا در قرامان زاده شده است! نه تنها مولانا ترک نبود و چندان ترکی نمی‌دانست بلکه حتا پسر بزرگش سلطان ولد هم که در قونیه زاده شد و رشد کرد چون در میان ایرانیان بزرگ شد چندان ترکی نمی‌دانست و در غزلی چنین می‌گوید:

ترکچه اگر بیلیدم، بیر سوزی بیک ایدیم —— تاتچه اگر دیلیر سیز، گویم اسرار اولی

ترجمه: اگر ترکی می‌دانستم یک سخن را به هزار می‌رساندم. اما اگر شما به زبان تات [=پارسی] گوش فرا دهید، برایتان اسرار سزاوارتری می‌گویم.

می‌بینیم که در همین بیت هم تقریبا نیمی از ۱۴ واژه به زبان پارسی است! در دیوان غزل و قصیده و رباعی سلطان ولد که پیشتر [4] معرفی کرده‌ام در میان ۱۳ هزار بیت تنها ۱۳۵ بیت یعنی ۱٪ به ترکی است.

اعجوبه‌ی بعدی «اسماعیل یاکیت» (İsmail Yakıt)، رییس گروه فلسفه و علوم دینی دانشگاه سلیمان دمیرل، است که چنین گفته است:

من چندین بار با سند ثابت کرده‌ام که مولانا ترک کاشغری بوده است و خانواده‌اش به گویش حاکانی(؟ حقانی؟ Hakani) سخن می‌گفتند که از زبان‌های آسیای میانه است. یکی از سندهای محکم این موضوع هم پسر مولانا یعنی سلطان ولد است که پس از جابه‌جایی خانواده‌ی مولانا به قرامان زاده شد. مولانا پس از انتقال خانواده‌اش به قارامان زاده شد. در زمانی که همه‌ی آسیای میانه به گویش آناتولی سخن می‌گفتند مولانا به گویش حقانی می‌نوشت. زبان پارسی‌ای که مولانا به کار برده است در واقع پارسی آناتولیایی است!

من نمی‌دانم چه گونه مردم آسیای میانه به گویش آناتولی سخن می‌گفتند. گویش حاکانی را هم نمی‌شناسم. اما می‌دانم پارسی مولانا فرقی با پارسی عطار و سنایی و سعدی و حافظ و دیگر شاعران ایرانی ندارد. نورالدین عبدالرحمان جامی درباره‌ی مثنوی مولوی چنین گفته است:

مثنوی معنوی مولوی ——— هست قرآن در زبان پهلوی

جالب این که این همه دروغ و تحریف ترکیه کافی نبود و سایت‌های پان‌ترک با ترجمه‌ی نادقیق این متن و افزودن گزافه‌گویی‌های خاص خودشان نوشتند:

- «به ادعای ایران تمام شعرهای مولانا فارسی هستند.» مولانا غزل‌هایی هم به زبان عربی دارد اما اگر منظور پان‌ترکان شعر ترکی باشد باید گفت که بیت‌های ترکی مولانا در میان غزل‌های پارسی او آمده است و متعلق به دوران پایان عمر او است که کمی ترکی آموخته بوده است. شمار بیت‌های ترکی مولانا به یک دهم درصد تمام شعرهایش هم نمی‌رسد. بیت‌های عربی مولانا بسیار بیشتر ار بیت‌های ترکی اوست. در ضمن مولانا بیت‌هایی هم به یونانی دارد. آیا با استدلال پان‌ترکان باید او را عرب یا یونانی هم دانست؟

- از قول نوری شیمشکلر نوشته‌اند: «زبان فارسی در آن دوران به عنوان زبان ادبی استفاده می‌شد ولی مولانا شعرهای ترکی نیز اگرچه تعدادشان کم باشد دارد.» در خبر حریت از قول شیمشکلر هیچ سخنی درباره‌ی شعرهای ترکی مولانا نیامده است. یعنی پان‌ترکان حتا سخنان ترکان ترکیه را هم در روز روشن تحریف می‌کنند تا ادعاهای احمقانه‌ی خود را توجیه کنند.

- باز از قول شیمشکلر نوشته‌اند: «با توجه به گفته‌ی خود مولانا در یکی از رباعیاتش که در ایران هم به چاپ رسیده در ترک‌بودن وی هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد. … ایران می‌خواهد این افتخار را به کشور خود نسبت دهد. این در حالی است که شاعرهای بزرگ زیادی مانند فضولی و شهریار در ایران بوده‌اند که به زبان ترکی شعر گفته‌اند که در این صورت هم باید آنان را دارای ملیت غیرایرانی معرفی کنیم.» این جمله‌ها نیز در خبر حریت نیست و پان‌ترکان برای محکم‌کاری از قول شیمشکلر ادعای غیرایرانی بودن شهریار و فضولی را افزوده‌اند.

- با آن که قره‌اسماعیل اوغلو گفته بود که ترکان نوشته‌های پارسی را به زبان بیگانه نمی‌دانستند پان‌ترکان سخن او را ۱۰۰٪ وارونه کرده و چنین نوشته‌اند: «فارسی به عنوان یک زبان خارجی در بین ترکها بوده و اثرهای زیادی هم به فارسی در طول قرنها بوده است».

- از قول اسماعیل یاکیت افزوده‌اند: «گویش هاکانی که یکی از گویش های آسیای مرکزی است … این همان گویش محمود کاشغری و احمد یسوی است.»

- سخن اسماعیل یاکیت را هم به گونه‌ی دیگری ترجمه کرده‌اند: «با این که در آنادولی همه با لهجه آنادولی حرف می‌زدند ولی مولانا در خانه‌شان به لهجه هاکانی شعر می‌گفت.»

سایت پان‌ترک که سواد پارسی ندارند و با آثار مولانا هیچ آشنایی ندارند ادعا کرده‌اند که «تقریبا در همه‌ی نسخه‌های خطی مولانا این رباعی آمده است که:
من را به عنوان یک خارجی نشناسید من هم از ایل و تبار شما هستم
– در خاک شما دنبال وطن خود هستم
هر چقدر هم مثل یک دشمن دیده شوم ولی دشمن نیستم
هر چقدر به زبان فارسی شعر بگویم باز اصل من ترک است»
روشن است که این متن ترجمه از متن ترکی است و نتوانسته‌اند اصل رباعی را پیدا کنند. شکل اصلی رباعی چنین است:

بیگانه مدانید مرا، زین کوی‌ام ———– در کوی شما خانه‌ی خود می‌جویم

دشمن نی‌ام ار چند که دشمن‌روی‌ام ———– اصلم ترک است اگرچه هندی‌گوی‌ام

دروغ و نادرست و نادقیق بودن ترجمه به آسانی دیده می‌شود. در جستار مربوط [3] به این رباعی مفصل توضیح داده‌ام و «مکرر نمی‌کنم.»

در پایان برای توجیه این رفتار تاریخی قوم ترک و وارثان امروزیشان یعنی پان‌ترکان دو بیت از بهارستان جامی را می‌آورم:

این شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید ——– گفت با واعظ که: «آنجا غارت و تاراج هست؟»

گفت: «نی!»، گفتا: «بتر باشد ز دوزخ آن بهشت ——– کاندرو کوته بود از غارت و تاراج دست»

البته در اینجا منظور از ترک، ترکان تنگ چشم آسیای میانه است که برای ایرانیان تنها خونریزی و غارت و کشتار آوردند.


--------------------------------------------------------------------------------

این روزها متاسفانه تمامی آذربایجان به ویژه تبریز پر شده تبلیغات پان ترکها. پان ترکهایی که رویای سینه زدن زیر علم دیکتاتوری الهام علیف را دارند و از این حس شب و روز ندارند. لااقل قبلن می گفتند آذربایجان مستقل به مرکزیت تبریز که الان باکو قبله شان است.
در تاکسی هایشان ترانه ای پخش می کنند که میخواند:
الهی وقتی من به وصال عشق تو برسم که حتا یک عدد فارس - پارس هم نه و فارس- در روی زمین نباشد.

علی عشقی شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:12

با درود ،من از شخصی که کلید دار ارامگاه در قونیه است بارها شنیده ام که ارمگاه حضرت مولانا در اینجا نیست و هیچ کس در اینجا دفن نشده است .

می تواند درست باشد. شاهد بوده ایم در طی دوران حاکمیت فعلی بارها و بارها گورهای بسیاری را خراب کردند. قبلتر از ان هم حتمن بوده و قبلتر و قبلتر. چرا باید آرامگاه حضرت که در زمان حیات از مسلمانان کاتولیک تر از پاپ ضربه ها دید بی آسیب مانده باشد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد