عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی


 

 

نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی 

 

عسک ها از: خودم

نظرات 16 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:14

علاقه وافری به این علفهای بین موزاییک ها داری. چراش را هنوز نمیدونم!

خیلی بده یعنی؟

فیروزه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:24

کلی با این موجودات سبز تو بالکن ذوق کردیم

فکر می کردیم ارزن های فراری از دست کبوتران و گنجشککان هستند.

علی پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:22

بد نه. شاید مشکل از منه. چن صباحیه ذوقم را از دست دادم. نسبت به خیلی چیزا. شاید دارم افسرده میشم. نمیدونم. حالا در هر صورت موضوع جذابی نبوده. حداقل برا من. احساس میکنم یه کم تکراریه یا همچین چیزی...
بازم میگم. میدونم مشکل از منه. چن وختیه اینطوریه!

برو پیش یک روان شناس.

شهرزاد پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:44

فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
هم بوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان
عید خجسته دست وفا داده بار بهار
باد شمال ملک جهان برده از خران
هر ساعتی سرشک گلاب از هوا چکد
هر لحظه ای نسیم گل آید زبوستان
تاج درخت باغ همه لعلگون گهر
فرش زمین راغ همه سبز پرنیان

فرخی سیستانی

و من چقدر این فرخی سیستانی را دوست دارم. بیشتر اسمش را. شعری از او از بر نیستم.

علی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:45

خوبش را صراغ نداری؟ فکر کنم دوباره کاکمنتاتو خراب کردم؟! میگم حالم خوش نیست. سما هم توجه نمیکنی. حتمن باید کامنتات خراب میشد تا توجه کنی؟ اونم اگه. تا ببینیم. ولم کن خب..

خب دارم جدی باهات حرف می زنم. هرکی احساس کنه از نظر روحی مشکلی داره خب میره پیش روانشناس. من نمی دونم ملت چرا هر مریضی میگیرن میرن دکتر ولی همین که میگی برو پیش روانشناس گوش نمیدن.
چن روز پیشا به یکی گفتم برو پیش روانشناس گفت مگه دیوونه ام. گفتم اگر نری پیش روانشناس بعدش مجبور میشی بری پیش روانپزشک. اونوقت بهت می گن دیوونه. خودتم با پای خودت نمی ری و می برنت.
من توی اهواز نه کسی رو نمی شناسم.
کامنتای منم اصلن خراب نمی شن. گوربابای وبلاگی و بریدی که میخواد با کامنت تو خراب بشه.

فرناز جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 http://farnaz.aminus3.com/

دیشب علی شعری از وبلاگی برایم خواند .. شعر خوبی بود و حال هوائی از عید داشت اما با تلخی تمام .. گفتم میل ندارم که این تلخی ها را به مناسبت عید بخوانم هر چقدر هم بدانم که واقعی ست ... این عکس شما هم کم و بیش همین حس را به من میدهد .. آن سایه های سیاه که مثل میله های زندان هستند .. آن سبزی که امیدی به آن نیست .. حتی اگر همه ی اینها انعکاسی از واقعیت باشد برای عید نیاز به امید بیشتری داریم .. نداریم ؟
کاش لااقل یک گلبرگ سرخ شمعدانی روی زمین افتاده بود حتی اگر مثل یک قطره ی خون بود ...
مرا ببخشید .

قطره خون؟ آه خدای من.
قطره خون که خون به دلمان می کند. خیر سرمان فکر کردیم در میان آفتاب آن سبزی ها که درآمده اند خودش کلی امید و این ها دارد. یعنی امید و این ها ندارد؟ آن شوقی که من و فیروزه از گرفتن این عسک داشتیم وصف ناشدنی است. آن سبزی ها عین امید بود برایمان. حالا سایه ها را راست می گویید. ولی سبزی ها خیلی قشنگند. یک بار دیگر نگاهشان کنید. اصلن سایه ای بر روی آن ها نیست. آخر طراوت هستند. و اتفاقند و خیر سر من عسکاس همه اش امیدند.
تازه شما را ببخشم. به عسک امید من گفتید:
افسردگی و تاریکی و نا امیدی و شیزوفرنی و غم و تنفر و تازه......... اینش جالبه، اگر یک قطره خون تویش بود خیلی خوب بود.
شما را ببخشم؟ هیهات من الذله.
حالا اگر در کنارم یک گلبرگ سرخ شمعدانی بود، حق با شما بود. شاید اصلن این بنده خداها را نمی دیدیم. نمی دیدیم. این کشف فیروزه بود. ولی من از کجا می آوردم آن را؟ در آن جا تا چشم کار می کند، یعنی حدود هفت متر بالکن، فقط این سبزی بود.

نیره جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:33 http://www.bahareman.blogsky.com/

این عکس طیبا منو یاد تیستو سبز انگشتی می اندازه...و کتابشو خوندین؟ یا فیلمشو دیدین؟

در نسل در حال انقراض من، یک بند انگشتی داشتیم. سبز هم نبود. یعنی اصلن در مورد رنگ در موردش حرفی زده نمی شد.

نیره جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:33 http://www.bahareman.blogsky.com/

آااه خدای من! باید تیستو سبز انگشتی را که در بازار پیدا نَوَشه! بخونید... دو سال پیش در کمال ناباوری شبکه ی دو سیما در برنامه ی کودک ناگهان! پخشاندش! بیام تهران یه قرار می ذارم ببینمتون .. کتابو می آرم که حتمن بخونید... کتابی که در کنار شازده کوچولو حتمن باید آن را خواند.... آه خدای من! سپاس که منو یاد بندانگشتی انداختین!

فرمودید دوسال پیش. راستش دوسال که چه عرض کنم حدود شش سال است یعنی دقیقند از وختی محمود بر اریکه قدرت تکیه زد صدا و سیمان ضرغامی را نداریم.

رشاد شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:21 http://rashad.aminus3.com

بر در میخانه دوشم گفت پیر می فروش
می چنان خور کت ملائک زآسمان گویند نوش
باده نوشان خرابات مغان را مژده باد
باده در خم چون دل صاحبدلان آمد به جوش

سال نو بر شما و همسر گرامی و ترانه عزیز مباک باد

من و خانم فیروزه تو را به لقت رشادالشعرا مفتخر فرمودیم.

فلورا یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:51

نوروز تون مبارک آقای مهدی بهشت
یکی از بخت یاری های من در سال89 آشنایی با شما و وبلاگ هاتون و دوستانی بوده که روی عکسها بسیار زوم میکنید دیدگاه تون برام بسیار قابل احترامه ...
امیدوارم که این بوی خوش رو تو سال جدید از شما یان وام بگیرم
صد سال به سال های سرشار از نور و سرور و شور و شیرینی

ممنون از شما. حضور شما هم در این وبلاگها سعادتی است برای ما.
سال خوب و خوشی برایتان آرزومندیم.

علی جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:03

من کی گفتم روانپزشک بده؟ اتفاقن خوب هم هست. خیلی وقتها خیلی خوب میتونه کمکت کنه. البته الان بعد از سفره و خیلی خوبم. شاید همون کم بوده. شاید هم مشکل از اهوازه. روانشناس هم من قبول ندارم. از همون اول آدم بره پیش یه روانپزشک خیلی بهتره. آخه از تمام فیزیولوژی بدنت آگاهه ولی اون یکیشون نیست. در هرصورت. عسکات تکراری اند!!! سال نوتون مبارک. هم شما و هم ترانه و خانمتون. همینطور ربکا ویو!

روان پزشک از همون اول بهت قرص خواب آورد می ده. ولی روان شناس نه. مردم هم نمی رن پیش روان شناس چون بهشون قرص نمی ده.
عسکام کجاش تکراریه؟

علی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:10

من در دفاع از حق آقای رشاد اعلام میکنم که بسیار جسورانه توهینی بس بزرگ فرمودین. اصلن هم اینطور نیست و شما هم هیچ موقعی نمیتونین تجربه این دو را با هم مقایسه کنین. اگه اون روانشناس هم میتونست قرص میداد. با این عسکای تکراری درپیتی. اگه اون پزشکه سوگندی در قبال کارش میخوره یعنی الکی قرص و دارو نمیدهه. حالا ممکنه از هر سه هزارنایی فقط نصفه شون بد بشن اما تو روانشناسها هم ممکنه اینطوری باشه. الکی هم نگو. قهر قهر. مگه اینکه حرفت را پس بگیری. اونوخت آشتی

من اصلن حسابی به تو شک کردم. تو اصلن معلوم نیست چی می گی؟ حالت خوبه؟

علی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:27

نه بخدا. مردم از بس تو خونه تنها بودم. همه وختی میرن خونه هاشون خوشحالن. من وختی میام ماتم دارم

مگه خونه ام رفتی؟

علی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:12

دل شادی

ممنون.

علی سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:07

خوشحال

خندان.

پروانه یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:27

چه سفره هفت سین قشنگی!
گلابدان.. به به بوی خوشی دداره
کتاب شما دیوان حافظه؟
اون چراغ مدل نفتی هم زیبایی مخصوصی داره..
سبزه تون چه عالی شده..

هر روزتان نوروز

کتاب ما حافظه.
نفت پیدا نکردیم که روشنش کنیم. آن هم در کی کشور نفت خیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد