عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

آتش






نوروز نود
عسک ها از: خودم

نظرات 14 + ارسال نظر
فلورا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:23

به به چه عکس قشنگی

آقای مهدی بهشت من اصلا در لحظه ی دیدن زیبایی ها به فکر ثبت شون نیستم... شاید استعداد هم نداشته باشم ... اما اینکه زیبایی ها رو ببینی از دیدن شون لذت ببری اما بفکر ثبت کردن شون نباشی نمیدونم چه مرضیه!
اگر شما اسمش رو میونید به من هم بگید... اما چند تا عکس قشنگ گرفتم که فرصت کنم براتون میفرستم

اگر همه چیز در کنار هم آماده باشند شاید بتوان لحظه ای از زیبایی را ثبت کرد. دوربین و روشن بودنش و .... گاه در این گونه موارد فکر می کنم یعنی مطمئن هستم که دوربینم و بضاعت خودم در این مورد نمی تواند اصلن زیبایی آن صحنه را تصویر کند. این است که از قیدش می گذرم که خودم لذت لحظه ای خودم را ببرم. ولی در مورد آتش وضع فرف می کند یا دریا مثلن هر لحظه اش را می شود به تصویر کشید برای ثبتی احتمالی در تاریخ و بقیه اوقات به تنهایی به تماشایش نشست.
من اصلن به این فکر نمی کنم که اسم آن مرض چیست. فقط می دانم که نوشته اید که چند تا عسک قشنگ گرفته اید و می خواهید برای این وبلاق وزین بفرستید. این نشان می دهد که شما مریض نیستید. آن عسک ها را مگر کی گرفتید؟ وقتی نداشتید از زیبایی لذت می بردید؟

علی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:12

آتش... یا به قولی آتیش. شاید تک چیزی که هیچ وقت از توی طبیعت حذف نمیشه. میخواد کنار دریا باشه یا تو جنگلُ میخواد تو صحرا باشه یا روی کوه یا هرجای دیگه. اگه نباشه انگاری یه چیز واضحی از طبیعتمون نبوده. شاید ما هم به یه نوعی آتیش پرستیم.

اصلن اونقدر قشنگه که تا حدودی میشه حق داد به اونایی که می پرستیدندش. یک وقتی.

علی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:14

در مورد ثبت لحظه ها هم اکثر اوقات باورم اینه که چرا خودم بیشتر لذت نبرم؟ شاید خاطره ش بهتر از عکسش باشه. هرچند که ممکنه فراموش بشه. اما هنگام یادآوری بسته میزان لذتی که بردی شاید بعضی از گوشه ها را به میل خودت تغییرشون میدی. و اینطوری لذت بیشتری میبری. هرچند که اکثر اوقات فراموششون میکنی و نمیتونی با دیگری تقسیمشون کنی.

من فکر می کنم شاید بعدها با دیدنشون دوباره یاد این لحظات بیفتم. اگر هم ثبت میشه فقط برای اینه. وگرنه اونقدر کیفیت عسک و ارزش هنریش پایینه که فکر نکنم کسی رو جذب خودش بکنه یا حداقل بتونه احساس رو منتقل بکنه.

نیره سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:17 http://bahareman.blogsky.com

آتش ... آتش...آتش... نامش آتشین باد...
من هنوز نتونستم حتا ذره ای احساس تماشای آتش را وصف کنم... آتش... چیست این رمز پر شرر؟

من روی لوله های گازی که چاه های همیشه روشن اهواز رو روشن می کنه دراز گشیدم و آتش رو تماشان کرده ام. حتا صدایش را هم می شنوی.

نیره سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:16

در آتش رقص و سوختن با هم رخ می ده... لذت و ترس ... غرور و نابودی ... و صدایی یادآور بودن و نبودن... آتش...

نه من اصلن علاقه ای به رفتن توی آتش ندارم. همین که از دور دستی بر آن داشته باشم بس است.

علی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:28

چقدر قشنگ وصفش کردین. ممنون خانم نیره. لذت و ترس. بودن و نبودن. راست میگین. اما فکر نمیکنم منظور نیره هم رفتن توی آتیش بود. از همون نزدیکش نشستن و تماشاکردنش هم همه این احساسات را میشه داشت.

ممنون از من یا ممنون از خانم نیره؟

نیره سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 21:11 http://www.bahareman.blogsky.com/

منظور من رفتن درون آتش نبود! منظورم این بود که در آتش رقص و سوختن هر دو وجود دارد و .... رقص شعله ها با سوختن هیزم ها ....

مرا ببخشید. حتمن هنگام خواندن کامنت شما حواسم طبق معمول پرت بوده.

پروانه چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:19

چه کسانی آتش را می پرستیدند!؟

طایفه ای در هندوستان کنونی و بسیاری از انسانهای اولیه قبل از این که خداهای دیگری پیدا کنند.

علی چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:48

ممنون از هممون :)

شهرزاد چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:50

با دیدن عکس ها و خواندن پیام ها یاد ترانه آتش سیمین غانم افتادم:
آتش ای نور مقدس
تو از ارکان جهانی
با تو هستم با تو آتش
تو که نور جاودانی
تو مقدس و عزیزی
رحمت بارون رو داری
تویی از نژاد خورشید
لطف آسمون رو داری
...

http://www.iranchords.com/?SongID=1158

آهنگ را به یاد ندارم. باید بروم و گوش کنم.

پروانه چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:59

اگر نشانی از آن طایفه در هندوستان دراینترنت دارید اینجا بنویسید چون هر چه گشتم نیافتم.
انسان های اولیه بتی به نام آتش داشتند؟ نمی دونستم و نشنیده بودم!

انسانهای اولیه بتی به نام آتش نداشتند. ولی آتش آنقدر به بشر خدمت کرد که خودش شد بت.
داخل پرانتز بگویم. یعنی نمی گویم. با خودم زمزمه می کنم. می ترسم دهانم کج بشود. می خواهم بگویم که حتا در دین زرتشت به نظر من زرتشت اهورامزدا را جایگزین آتش کرد ولی سمبل آن را نگه داشت. که آتشکده ها خود گواه بر این مدعا هستند.
طایفه ی مورد نظر را که در هندوستان هستند باید بگردم و پیدا کنم. خودم سالی در سفری کوتاه و کاری به آنجا مهندسی را دیدم که آتش پرست بود. می گفت:
خدای من، ما، آتش است.
آتش پرست هدایت را خوانده اید؟ اگر نه، بروید توی صداهامون به آن گوش بدهید.
ریشه اولیه آتش از آذرخش آسمان است.
همه چیز از آسمان بود. در آسمان بود. کشاورزان مدام سرشان بالا بود که باران ببارد یا نبارد. برف و تگرگ ببارد یا نبارد. آفتاب بتابد یا نتابد.
این بود که جایگاه خدای یکتا هم بعدها و پس از پیدایش ادیان، شد آسمان.
امروزه که ملل و ادیان مختلف باور دارند که خدا در همه جا هست، معلوم نیست که چرا برای دعا کردن همه دست ها و سرشان را به آسمان بلند می کنند؟ اگر خدا همه جا هست، خب می توان همین طوری و در حال حتا راه رفتن با خدا حرف زد و دعا کرد. چرا دستها باید به طرف آسمان بلند شود؟
آیا این حرکت، از همان آموزه های نیاکان غارنشین برای ما به جا نمانده؟

پروانه پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:14

آتش پرست یعنی پرستار اتش و همه انسان ها آتش پرست هستند چون اگر از آتش پرستاری نکنند زندگیشان فلج می شود.

حتی برخی می گویند به کار بردن واژه خدا پرست هم اشتباه است چون انسان ها از خدا پرستاری و نگهداری نمی کنند .

این نظر شما را درباره ی زرتشت و آتش را اصلن قبول ندارم .

باید برایتان ایمیل بزنم. اینجا نمیشه نوشت.

پروانه پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:32

تماشای شعله های آتشی که نور و گرمی می بخشد، از زیباترین مناظر طبیعی است.

زمان دانش آموزی پیشاهنگ بودم. در اردوی پیشاهنگی ،شبها برنامه ای به نام آتشگاه داشتیم . آتشی بزرگ در میدان بر پا می کردند و دانش آموزان با لباس های محلی شهر خودشان به رقص و پایکوبی دور اتش می پرداختند. و آن شبها از زیبا ترین یادمان آن دوران در ذهنم نقش بسته است.

خوش بحالتان. من هم پیشاهنگ بودم ولی هیچ وقت آتش روشن نکردیم.
شیرینی و شکلات توی مدرسته می فروختیم یا کفش واکس می کردیم و ظرف می شستیم و از پدر و مادرمان پول می گرفتیم و آخر هفته پیشاهنگی می بردیم می دادیم به مربیمان که او هم کمک کنه به سازمان پیش آهنگی.
ولی نه یه چیز دیگه ام بود. رژه هم می رفتیم روزهای 4 و 9 آبان.
کیفش ترک کلاس بود که در اوج درس و مخش مارو میبردن برای تمرین رژه و اینا. آی می چسبید.

فرناز شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:49

این عکس ها پر از حس گرما ست
چقدر خوب . با این حال
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد .

ما هم همین طور. این است که همه جا به آتش چسبیده ایم و ولش نمی کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد