عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

ابریشم


استاد فتحعلی واشقانی فراهانی

عسک از: خودم

نظرات 1 + ارسال نظر
فلورا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:50

این نوشته رو دیدم...
نمیدونین چه همه این روزها از این جمله ها و کلام های مشابه ش سرشارم

خاقانی میگه:

هیچ است وجود و زندگانی همه هیچ

وین خانه و فرش باستانی همه هیچ

از نسیه و نقد زندگانی همه را

سرمایه جوانی است جوانی همه هیچ

چرا امسال بهار من اینقدر "هیچ"م... چون بهار جوانی رفته؟

مصرع آخر پارادوکس نداره؟ جوانی همه هیچ؟ چون عاقبت همه ما در گلیم؟

چرا من از مرگ ناصر حجازی ناراحت نیستم؟ فکر میکنم با شکوه مرده، چنان که با شکوه زیسته...
بیاد ندارم کسی مرده باشه و من اشک نریخته باشم... حتی شاید اگر عمر وفا کنه برای جنتی هم اشک بریزم که اینقدر ملعون زیسته!

در مورد ناصرخان باید بگویم که من هم باور شما را دارم.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
و در مورد هیچ یک شعر قشنگی در خاطر دارم که خطاطی نوشته بود و در قابی قرار داشت که دیگر نیست. نه خط و نه خطاط و نه صاحب مرقع. یک هیچ درشت و چندین هیچ ریز. ای کاش حداقل عسکی از آن را داشتم.

من هیچ، جهان هیچ، غم و شادی هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد