عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

رها. از تولد تا پرواز







همسایگان جدید ما


سوم تیرماه نود خورشیدی


به خانم فرناز:
عمرن قمری ها بتوانند نخم را با خودشان ببرند. منقار آن ها بسیار کوچکتر از آن است.
این قمری انگار عمدن خودش را کنار کشید تا عسکی از جوجه در این وبلاق وزین بیاید. برای ثبت در تاریخ.................................................

عسک آخر: پانزدهم تیرماه نود خورشیدی



بیست و چهار ساعت پس از تنها گذاشتن
نوزاد




رها در حال نشان دادن پشت بازو
یعنی، خیلی خشم



سیر شدی، رها جزقل؟
بیست و دوم تیرماه نود

دوروغ چرا؟ تا قبر آآآآ
این بچچه چهل و هشت ساعته که اولیای خودشو ندیده
بیست و چهارم تیر ماه 1390


رها پر کشید و رفت

بیست و ششم تیرماه نود
ساعت هفت بامداد

عسک ها از: خودم

در اتاقی که پر بود از هیچ خواب بودم.
بیدار شدم دیدم قمری ها توی عکس زیبای اتاقم تخم کرده اند.
 چه دلنشین. باز به خواب رفتم با این فکر که اینبار خواهم دید قمری ها رفته اند و تخم را برده اند. بیدار شدم تما م اتاق صدای پرنده بود . همه جا پر بود از قمری تخم قمری و بقبقوی زندگی ...
هیچ قابی هیچ شیشه ای هیچ حصاری .

نظرات 50 + ارسال نظر
فرناز جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:59

در اتاقی که پر بود از هیچ خواب بودم .بیدار شدم دیدم قمری ها توی عکس زیبا ی اتاقم تخم کرده اند . چه دلنشین .باز به خواب رفتم با این فکر که اینبار خواهم دید قمری ها رفته اند و تخم را برده اند . بیدار شدم تما م اتاق صدای پرنده بود . همه جا پر بود از قمری تخم قمری و بقبقوی زندگی ...
هیچ قابی هیچ شیشه ای هیچ حصاری .


این قامنت را بهتر است به ادامه مطلب ببریم.

علی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:43

حالم ازشون به هم میخوره. هنوز صدای وق وق سرصبحشون تو سرمه :( خداراشکر که اهواز گرمه و از این جونوارا نداره.

اولن اونی که وق وق می کنه سگه. تازه وق وقم نه و واق واق.
پسرم بقبقو می کنند این ها.
ثانین مشکل اینا اینه که سحر خیزن و مثل تو تا لنگ ظهر خواب نیستن.
در ضمن سعی کن همیشه اهواز بمونی. ولی از گرما هم گله نکنی.

سروی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 http://matrook.blogsky.com/

زندگی را توی دو تا بقچه‌ی کوچک سفید رنگ پیچیده اند و گذاشته اند توی این خانه ی ساده ی صمیمی ِ دوست داشنی ؛
در هم‌سایگی آدم‌هایی که بلدند هم‌سایه ی پرنده ها باشند.

بعد یک روز ، زندگی از توی ین دو تا بقچه سرک می کشد بیرون - با سر و صدا و شادمانی - و به روی همه ی دنیا لبخند می زند .

چه قدر من این عسک ها رو دوست دارم .
چه قدر من این دو تا تخم کوچک رو که نوید بخش روزهای شاااااد هستند رو دوست دارم.
چه قدر من کامنت فرناز جان رو دوست دارم .

این ها اولش یکی بودند. دو سه روز بعد شدند دو تا. حالا ما موندیم که با دو سه روز اختلاف به دنیا میان یا نه؟
این قمری ها تنبل ترین پرندگان عالم هستند. لانه را ببینید. حدودن چیزی کمتر از یکساعت به زایمان ساخته شده.

پروانه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:19

این مادر چه خوش سلیقه است!
در این تهران خشک چه جای سرسبزی رو انتخاب کرده
تا جوجه ها سر از تخم بیرون بیارن میان گل و سبزه به همراه احساس خوش همسایگان
..
صبح بیدار شدن با صدای پرندگان رو خیلی دوست دارم و خوشبختانه هم صبح با صداشون بیدار میشم و تا میرم تو آشپزخون میبینم سر دونه هایی که پشت پنجره براشون ریختم هی می پرن رو سر و کول هم ...
اگر اینها هم تو این شهر نبودند .... نمی دونم چی می شد!!

اگر این ها توی شهر نبودند، تهران هم میشد اهواز و علی راحت می خوابید.

در مورد صدای پرندگان یک بار شانسی دست داد و در بالکن باغی خوابیدم. دم دمای صبح که حدود یکساعتی بود خوابیده بودم. یعنی چهار صب خوابیدم تا مثلن 5 یک کلاغ اومد نشست روی نرده پشت سرم و تا تونست شلوغ کرد. بقیه هم شروع کردند. انواع و اقساط فحش هایی که می دانستم به آرامش طبیعت دادم. بلند شدم و روی تخت نشستم، رفت. نه خودش، که باقی پرندگان هم. همه رفتند سر کار. جمعه بود و من نرفتم.
انگار اونا نمی دونستن من نباید سرکار برم. یا شایدم انتقام شب قبلشو گرفتن. در واقع منم انگاری تا چار صب نزاشته بودم اینا بخوابن. اینه که زودتر پاشدن و فحش دادند و رفتند.

پروانه سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:03

چند روز طول میکشه جوجه چشم باز کنند!
چشم به راه به دنیا آمدنشان هستم.

هنوز نمی دونیم که کی میان. چشم باز کردن که بماند.

فلورا پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:21

چه عکسهای قشنگی، اون هم از تهران دود گرفته! چه کامنت نازنینی از فرناز گرامی که عیش خوشی بهم دست داد با دیدن نامش و تصویر کوچکش حتی!

من قمری ها رو خیلی دوست دارم... اما از تنبلی شون نگین که آه از نهادم برمیاد... اینقدر تنبلن که تو همین بهارگذشته بیشتر از 10 تا شون تو شکم پیشی حیاط مون رفتن و من با تلخی بسیار شاهد این ده شهادت بودم...

امروز تصمیم گرفتم چند خطی شاهنامه بخونم ساعت حدود 10 صبح بود صدامو ضبط کردم صدای متنِ خوانشِ نه چندان خوبِ من، صدای گنجشکها بود و دم جنبونکهای اطراف که اصلا متوجه صداشون نبودم

اما سحرها زمانی که صبح نخست میرسه و یه روشنی دروغینی بوجود میاد اول صدای تک تک پرندها به گوش میرسه... مثل ارکستری که فقط چند نفر توش مینوازن بعد از رسیدن صبح صادق یهو ارکسترشون کامل میشه و همه با هم میخونن... ما به خوابیدن در این سر و صدا عادت کردیم در بیداری بسیار لذت بخشه!
نمیدونم چرا اینقدر نوشتم شاید چون عکستون منو به طبیعت دعوت کرده !

گربه ی خبیثی دارید.
چه جالب چیزی که علی رو فراری میده شما رو به طبیعت دعوت می کنه.
کار خوبی کردید که زیاد نوشتید.

نیره جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 http://bahareman.blogsky.com/

بخت یارتان شده با این همسایه ها...
می بینید در ایران پرندگان به سختی به آدمی اعتماد می کنند و مستقیم مثلن روی دستش نمی شینند ولی در برخی کشورهای دیگه مثلن طر داره ساندویچ می خوره به راحتی پرنده ها می یان می شینن و باهاش هم سره می شن... چرا اینو نوشتم؟ نمی دونم... قط می دونم کلاغ ها و پروانه ها دارند از مشهد ما می رن.... می رن... این یعنی....
اقای علی! چه قدر یادداشت شما دلم را رنجاند....رنجاند...

پرنده ها از دست امواج پارازیتی که از طرف علی فرستاده میشه از تهران هم فرار می کنند.
آخه علی کوچولو می خواد بخوابه.

علی سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:23

هرچی میخاید تو نظراتتون بنویسین. هرچقدری میخاین برا هم کارت پستال بفرستین. اینا (همین وق وقو ها که صداشون از واق واق سگ هم یدتره) یه سری از خبیث ترین موجودات روی زمینن. حتی از هرچی بابای خبیثه هم خبیث ترن. بیکارن. چسبن. من نمیدونم بهتون اعتماد کردن و اومدن لونه ساختن یعنی چی؟ من که هر روز لونه شون را خراب میکردم. دوباره فردا میدیدم اومدن یکی دیگه ساختن. خب همین شد که درس نخوندم و مجبور شدم بیام اهواز دیگه. آخر سر دو سه جایی که همیشه لونه میساختن را پر کردم. سالی دو سه ماه هم بیشتر دنبال لونه ساختن نیستن خداراشکری. بعد یه مدت مث اینکه بالاخره بیخیال خونه ما شدن. من که بعدش اومدم اهواز. اما حداقلش این بود که انتقامم را از همشون گرفتم :) حالا بگین خبیث. من که ناراضی نبودم. با اون همسایه هاتون.

علی من جدن نگران تو هستم. میدونی فقط بچه های آنرمال این گونه ضد پرنده هستند. علی تو رو باید می بردم پیش روانشناس. من کوتاهی کردم. فک کنم دوباره بری اصفهان دیگه باید بستری ات کنه. اون یکی دیگه رو میگم که تو رو بهشون سپردم.

پروانه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:52

قدم نو رسیده را به شما فرخ باد می گویم!

ممنون.
کمک کنید که نامش را چه بگذاریم.

محسن پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:52

پرنده شناسی ما در این پروسه به اینجا کشید که قمری چیزی حدود بیست روز باید روی تخم بنشیند تا کودکش متولد شود.
تولد این جوجه را به علی تسلیت عرض می کنم.
:))))))))

پروانه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31

پیشنهاد نام نو رسیده:

«خوش خبر»

اسمشو می زاریم رها. این خوش خبر رو هم می کنیم اسم سرخپوستی اش.

شهرزاد پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:19

هر وقت نوزادی - حالا از هر نوعش - به دنیا با خودم این شعر را تکرار می‌کنم :
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی را ماند...
حالا این گل کوچولو خودش تو گل و گیاه به دنیا آمده و بین اون گل‌های ریز و ظریف جا خوش کرده خیلی قشنگه این عکس سرشار از نشانه های زندگیه... جوجه... مادر... گل... گیاه... سبزه ... پر از شور زندگی... تولدش مبارک

محل تولدش که خیلی باکلاسه. خصوصی خصوصی.

علی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:40

خب ما هم خوشحالیم از این تولد. خوبه که بالاخره کم کم مامانه میخاد بره. بچه هم تا بخاد صداش باز بشه از بالای تراس افتاده پایین و خلاص... میخای اسمش را بزار ویو :))) تعمیرگاهه یادتونه؟

من فکر نمی کردم که تو این قدر سنگ دل باشی. خوب شد از همون نوزادیت دادمت به یکی دیگه که بزرگت کنه. اگه نه تا حالا خودمم کشته بودی.
اسم سرخپوستی تو ام از امروز اینه: دشمن قمری
با این حسابی که تو میگی، باید همه جوجه های پرنده ها که روی درختها لونه دارند بیفتند و بمیرند.

رشاد پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:12 http://rashad.aminus3.com

حسابت نم کشیده برادر! از 3 تیز تا 15 تیر نمیشه حدود 20 روز.

آره ولی عسک سوم تیر روز تخم گذاری نبوده. چند روزی بود که این قمری اونجا بود و تکون نمی خورد. از تخم قمری دومی هم خبری نیست. شاید بچه رو گذاشته روش و خودش کمی استراحت می کنه.

نیره پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:12 http://bahareman.blogsky.com/

تولد تولد تولدش مبارک
مبارک مبارک تولدش مبارک

ممنون.

پروانه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:39

یک:
نام سرخپوستی هم برای فراهم آوردن این عکس های زنده و زیبا برای شما در نظر گرفته ام:

«خاک بر سر کن ِ غم ایام»

که با تماشای آنها غم ایام را خاک بر سر می کنیم.

دو:

نگاه مادر به «رها» می گوید: تو فرزند منی؟ آخر کمی به نظر می آید شبیه جوجه اردک باشد!

سه:
دوران جوجه کشی اش شبیه مرغ است همان بیست و بیست و یک روز و کمی این طرف و آنطرف(فراموش نکنید دهاتی هستم)

یعنی نامی که حدود سی سال است بر من نهاده شده است را عوض میکنید. من نامم در گرما خوشست است.
چه کنم؟
به نظر می رسد که شما دهاتی ها از ما شهری ها دانشمند ترید.
ولی یک چیزی اینجا بگویم که به فرزند جدید خانواده ما تهمت نزنید. یعنی می فرمایید.............. ؟
لااله اله الله

پروانه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:50

خانم نیلوفر در این جشن و شادمانی غایبند. به گمانم می خواهند با سیسمونی ای مجلل از راه برسند!

عاق همشیره ای اش می کنم اگر نیاید و سیسمونی نیاورد.

نیلوفر جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:20

الهی که عمه اش قربونش بره .من تخم ها را دیده بودم ولی جوجه را الان دیدم ، چقدر زیباست ،مبارک باشد این تولد فرخنده .ضمنا پروانه جان در این واویلای گرانی کفش و کلاه نوزادی این بحث سیسمونی چیه یاد محسن میاندازید مگر نمیدونید که شپش هادر جیب های بنده مشغول بازی تنیس هستند ؟

پسر خاله های همان شپش های جیبت شما در جیبت بنده هم به دنبال .. -سانسور- مثقال روزی هستند.

پروانه جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32

ما دهاتی ها فکرامون به کژی نمیره و اهل تهمت و این حرفا نیستیم.
دو گمان در ذهنم چرخید:
یک- شاید با سیمرغ دیگری روبه رو شدیم که دیدیم پرهایش سفید نیست
دو- داستان دوران کودکی«جوجه اردک زشت» را به یاد آوردم که چندان دور نیست!

شانس آوردیم که شما اهل تهمت و این حرفا نیستید.
ولی عرض کینم که: با سابقه ای که از این خاندان ِ در حال انقراض داریم که: -خاندان خودمان را عرض می کنیم- عمرن جوجه اردکی زشت از این خاندان بر عرصه ی گیتی پا نهاده باشد.

باور کنید خانم پروانه که ان چه که می بینید عین واقعیت است.
بگذیم که ممکن است روزی از روها دیگر هیچ کدام از این دو را در اینجا نبینیم. ولی ..........
این مادر از دیروز صبح این فرزند را ..... رها............. کرد تا امروز صبح. آخرین عسک، عسکی است که ساعت سه و نیم بعد از ظهر شانزدهم تبیر ماه نود.،از این مادر و فرزند انداخته تام.
راستی امروز چندم تیر بود؟
آهااااااااااااااااااااای رشاد. حسابت دستته؟

سروی یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:35 http://matrook.blogsky.com/

راستی این چرا یه دونه است؟
پس اون یکی تخم چی شد؟
بچه از دست رفت؟

به نظر می رسد که حال و حوصله فرزند دوم را نداشت و خوردش.
دانشمندان این علم می گویند می فهمد نارس است و جنین مرده ای در آن است آن را می خورد.
والله و اعلم

سروی دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 http://matrook.blogsky.com/

من یه کامنت دیگه هم داشتم خب! اون چی شد پس؟ مورد منکراتی داشت یعنی؟

تولد رها رو به خودش و خودتون و خودمون تبریک گفته بودم و کلی قربون صدقه ی رها رفته بودم . قربون اون پرپریای ِ خاکستریش و اینااااا .

حتمن لود نشده بوده. من چنین کامنتی ندیدم.

سروی دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 http://matrook.blogsky.com/

راستی یادم رفت بگم ، چه خوب که آدم‌ا بچه‌هاشون رو نمی خورن وگرنه احتمالن پدر و مادر من ، تا حالا منو خورده بودن ( از نارسی ِ عقلم البته )
مخصوصن پدرم!
:)

چه خوب است از این که خورده نشده اید، خوشحالید.
این نشان می دهد که عقل نارسی ندارید.
عده ای هم می گویند: کاش آدم ها هم بچه هایشان را می خوردند. ومرا می خوردند.

فرناز پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:06

الهی من قربون این رها ی رها نشده بشم !!! تمام روزهای بی اینترنتی در حسرت دیدار رها هستم و دیگر هیچ !

fقبل از پاسخ به این قامنت شما بگذارید بگوییم که از این که دوباره بنده نوازی فرموده و بر این وبلاق نظر اندخته اید بسیار خوشحالیم.

آخرین عسک خانم یا آقای رها، که توی این پست هست یکی دو ساعت پیش اندخته شده.

محسن پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:16

تخم جن منقارش نسبت به سایر اندام هاش خیلی رشد بیشتری داشته ولی هنوز از توی دهان مادرش غذا می خوره. اونم غذایی که یک خمیره شل و وله. هر وخت که خواستم از این غذا خوردن عسک بیاندازم مادر در رفت و رها ماند. البته با نشان دادن پشت بازو یعنی که آهاااااااااااااای مرد خبیث.

رشاد جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57

اولیای اون رفتن یک میلیون تومنی رو که محمود به نوزادان میده بگیرن.

بعدش که پس میگیره شصت برابرشو؟ که بهشون هزار متر زمین بده.

فرناز جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:01

این عکس احر خیلی جادویی است .. دی ماه ؟ !!

ممنون.
درستش می کنم. من معمولن تیر و دی را اشتباه می گیرم. خیلی حروفشان کمه.

سروی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 http://matrook.blogsky.com/

این بچه چقدر بزرگ شده ماشالا. اسفند براش دود کنید

چقدر هم قلدر شده . بچه که پدر و مادر بالای سرش نباشه همین می شه دیگه .

یک ریز مشغولیم.

عوضش یاد می گیره همین که از اینجا رفت بیرون روی پای خودش باشه.

پروانه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:31

اون میلیون تومن نوزادها همون اوایل بی سر وصدا به دلیل نبود بودجه کنسل شد.
هزار متر : دختر دایی ام از مدیران وزارت مسکن سابق و وزارت فعلی وزارت راه و شهرسازی است بهش گفتم پارتی بازی کنه و همه ی گرگانیها رو هزار متراشون بغل دست هم بگیره ، یه پارتی بازی هم بکنه ما ها رو نبره تو کویر لوت آخه ما شمالی ها دار و درخت دوست داریم ، همچی یه چشمه ای داشته باشه چه بهتر!
وقتی همه یه جا جمع شدیم دورشو دیوار می کشیم و چهار گوشه شو برج و بارو می زنیم و یک دروازه بزرگ می زنیم ورودی ، بالا سر دروزاه می زنیم : استر آباد
(استر آباد نام قدیم گرگان است و اَستَر همان ستاره است ریشه همان استار انگلیسی)
حالا یک کوچولو هم می نویسم :گرگان سابق
راستی بهش گفتم باید جایی که انتخاب می کنه پر ستاره باشه تا به اسم شهرمون بیاد دیگه!
بععله ما اینیم!
فامیل داریم
پارتی بازی می کنیم
شما هم فامیل داشتین می تونین پارتی بازی کنید بیاین کنار استر آباد هم اکسیژن زیاد هست شبهاش پر ستاره است.
یک جوی از اون چشمه هم حالا به شما می دیم!

لونوقت این عموزاده های سلم ی ما برا خودشون بازی
second life
درست می کنند فکر کنم این بازی رو از فکر دانشمندان ما دزدیده اند !

ما زمینمونو گرفتیم. تموم شد رفت. ما فداکاری کردیم و در طرح کویر زدایی شرکت کردیم و یک قطعه گرفتیم. آدرسش هم اینه: دویست کیلومتری جنوب مشد توی کویر لوت که بیای دست چپ دو قطعه جلوتر ، نبش نونوایی سنگگی قطعه ی ماست. بزودی در آنجا باغی پر از ریاحین و درختان سربه فلک کشیده برقرار می کنیم. یعنی حداکثر تا آخر سال.

در ضمن من فکر کنم استر ملکه ایران هم همین ستاره است و اینگیلیسیای خبیث استر رو کردن استار و به اسم خودشون ثبت کردن.

پروانه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:34

http://secondlife.com/

علی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:06

ولش کن گناه داره. کوچول موچولو.

کوچول موچولو؟ این قراره گنده بشه نذاره تو بخوابی.

نیلوفر یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:46

تو این عکس آ خر این دیگه بچه قمری نیست .خودش فردا پس فردا شروع میکنه به پیدا کردن نامزد و بعد عقد و عروسی و تا ۲ ماه دیگه یک قمری به جهان اضافه خواهد شد . از باقی مانده پوشک های رها برای بچه هاش استفاده کنید .

نه. کوچیکه. به اندازه ی یک گنجیشکه. نصف دست منه. دست من که دست شیرعلی قصاب نیست که. هر چند که پیش بینی تو به سه روز بعد کشید. یعنی امروز بیست و ششم تیرماه 90 این خانم یا آقای رها رفت.
نخیر در این گلدان و این خانه دیگر هیچ پرنده ای نمیاد. اصلن خودشونم بر نمی گردن. اونقدر احمقن که نمی دونن مال خودشون بوده. حتا رها هم دیگه این جا بر نمی گردن. مگه بیاد از این ارزن ها بخوره.

فرناز یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:14

یک مدتی توی خونه بدون قفس یک جوجه ی جغد داشتیم به اسم بوفی . پروازهای کوتاه میکرد و از روی دست من گوشت می خورد برای من که عمری عاشق جغد بودم روزهای بیاد موندنی بود .. بیرون گربه بود و می ترسیدیم ولش کنیم چون هنوز پرواز بلد نبود . جایی رو به باغ پشت به ما رو به پنجره می نشست و با حسرت بیرون رو نگاه میکرد .. یک شب که نبودیم برگشتیم و دیدیم قسمت بالای توری جر خورده و احتمالا مادرش که شب ها همون دور و بر می خوند اونود با خودش برده . برای من حس عجیبی بود اول گریه بعد خوشحالی از اون رهائی .. امروز دچار حس مشابهی شذم .. جاش سبز .
از بوفی عکس هم دارم اگر پیدا کردم می فرستم برای ثبت در تاریخ و این حرفها !!!

حتمن عسکشو پیدا کنید و بفرستید. جغد از همه ی اینا محشرتره.
بوفی هم اسم قشنگیه.
بوفی.

نیلوفر یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:33

آخی جاش خالی نباشه .یادم باشه براش کله قند بفرستم ...... یادتونه قدیم وقتی یکی میرفت مسافرت براش یک کله قند میفرستادند و میگفتند برای جا خالیانه فرستاده ایم ،آنوقت خانواده مارکوپولو هیچوقت قند نمیخریدند ؟

اگه این رسم الان بود و جاخالیانه تو را می فرستادند برایمان ما هم قند نمی خریدیم.

پروانه دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 http://parvazbaparwane.blogsky.com

پرواز رها خرّم باد.

بوفی فرناز هم حتمن تماشاییه!

آنقدر همراه فرناز همیشه شکلهای گوناگون جغد دیده ام که نام فرناز و جغد برایم عجین هستند.

جغد بر خلاف تصور بسیاری در ایران باستان خوش یمن بوده است.
_______________________________________
یادهای من از خانه سازی پرندگان:
یک:
سالها پشت دیوار آشپز خانه ی ما در خانه ای که هم اکنون نیست، قمری تخم می گذاشت دو تا سه جوجه به دنیا می آورد. جایشان دنج و دست نیافتنی بود ما پنجره ی راه پله را باز می کردیم و مراحل تخم گذاری و خوابیدن رو تخم ها وبه دنیا آمدن و پس از آن جای خالیشان را نگاه می گردیم.
هر سال که می خواستند تخم بگذارند روی لانه ی پیشین، با خاشاک نو پر می کردند چون لانه شان در شیار دیوار بود درازای لانه شان به شاید بیست سانتی متر رسیده بود.
این ها را نوشتم که شاید رها باز گردد

دو:
در خانه ی دوران کودیم که هنوز برجاست ولی نیمه متروکه پرستوها (آن موقع می گفتیم چلچله) در هال لانه داشتند و راه گذرشان تکه شیشه شکسته ی پنجره ی کوچک بالای هال بود پرستوها با چنان سرعتی باور نکردنی وارد هال می شدند و به سراغ لانه شان می رفتند که هر کسی میدید فکر می کرد با شیشه شکسته برخورد می کنند و زخمی می شوند
هر بهار می آمدند کمی لانه شان را باز سازی می کردند و تخم گذاری و جوجه کشی و بعد پرواز و پاییز هم کوچ می کردند.

چقدر لذت بخش بود وقتی ما دور میز ناهار خوری بودیم و آنها هم کنارمان بودند.

پی پی هاشون همیشه زمین و دیوار گوشه ی هال را کثیف می کرند و مادرم با کمال خوشایندی و مهربانی تمیزشان می کرد. اون موقع اعتقاد بر این بود اگر لانه شان را خراب کنی گناه می کنی.به هر حال این ریشه در فرهنگ ما داشت.
چه سر و صدای قشنگی داشتند و وقتی مادرشان برایشان غذا می آورد.

یادم باشد از برادرم که به آنجا رفت و آمد می کند خبر آن لانه را بگیرم.

نیلوفر دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:18

حیف که رسم نیست .قند و شکر کیلویی ۱۹۰۰ تومن دیگه جا خالیانه نداره ،

یعنی می فرمایید این طفل ما کیلویی 1900 تومن هم نمی ارزید؟

فروزان سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:14 http://narenj33.persianblog.ir

آخی قربونشون برم من
خیلی دوسشون دارم
همیشه توی خیابون اگه ببینمشون آروم آروم میرم تا نترسن و فرار نکنن
خیلی زیبابود
مرحبا به این روح لطیف

ممنون.

فلورا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:13

نمیدونم چرا وقتی اومدم و خبر رها شدن "رها" رو خوندم رفتم تو فاز "رنج" ... کاش میشد آدمی هم رها بشه ، از همه ی اون چیزهایی که خودش برا خودش ساخته و نمیذاره سبکبار باشه!

کاش میشد لحظه ی پرکشیدن و رفتن "رها" رو ببینم...
بگذریم
نمیخوام و نمیخواستم فضای اینجا رو ناشاد کنم...

درود به شما آقای مهدی بهشت

ما خودمونم ندیدیمش. همین دور و برا باید باشه ولی هنوز ندیدیمش.
ممنون از شما.

فرناز چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:30

این هم بوفی جان ما در سال ۷۸ لابد الان خیلی بزرگ و خوشگل تر شده ...

می خواستم لینک عکس هارو بذارم اما فعلا با عرض معذرت شرایطشو ندارم براتون می فرستم ..

قبل از این که بخش دوم کامنت شما رو بخونم کلی دنبال بوفی گشتم.

ارین سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنیست شاید چند صبایی بیشتر زنده نباشم ولی در این 28 سال همیشه از دیدن عشق زندگی و نشاط به وجد اومدم حتی الان که میدونم با مرگ من زندگی ادامه داره و این مهمه که چطور هر چی رو میبینیم با قلبمون احساس کنیم دوستان بدون عشق زندگی بی معناست از وقتی که فهمیدم چند ماهی بیشتر نمیتونم مهمونه این دنیا باشم همه چیز واسم قشنگ شده و دوست دارم به جونهای همسن خودم بگم به زندگی خود ارج نهید چه شیرین است از تو ای مرگ چشم پوشیدن

چه خوب. خوش به حالت.
ایکاش همه می دانستند کی می میرند.
ایکاش همه می دانستند که حتمن می میرند.

داریوش پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 18:30

سلام

سلام

شیما پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 21:07

سلام خوبید
چند وقت پیش دوتا قمری اومدن تو بالکن ما دوتا تخم گذاشتن که فقط یکی از تخما جوجه شد .. همه چی خوب داشت پیش میرفت. تا امروز که یهو صدای بال بال شنیدم و وقتی نزدیک در بالکن شدم یه کلاغ دیدم نزدیک محل قمری ها .. مادر قمری ها هم رو میله پایین نشسته بود .. سری در باز کردم کلاغ بره.. هیچیم باهاش نبود .. هیچ اثری از پر کنده شده هم نیست...ولی جوجه نیست.. جوجه کمی بزرگ شده بود ولی نمیدونم میتونست پرواز کنه یا نه.. امکانش هست من به ایمیل شما عکسشو بفرستم شما با توجه به تجربه ای که داشتین بگید این میتونسته پریده باشه یا نه؟ خیلی حالم بده که جوجه چی شد..دو ساعت بعد مامان باباش اومدن دور جعبه ای که توش لونه کرده بودن نشستن یکم صدا زدن بعدم رفتن ....

ممنونم. شما خوبید؟
عکسو برام بفرستید. شاید عقلم تونست کمکی بکنه.
ولی کلن طبیعت اینه. جوجه کباب هایی که آدما می خورن خیلی دور از چیزی که کلاغ احتمالن خورده نیست. هست؟

شیما سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 13:49

ممنون جواب دادید.
راست میگید .. چیزی جز این نیست
راستی میخواستم بگم فردای اون روز، صبح زود بود مادره برگشت به بالکن ما کلی صدا زد و جوجه از زیر گلدونایی که تو بالکن بود درومد!!!! از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم . من روز قبلش تمام گلدونهارو گشتم نمیدونم کجا رفته بود من ندیده بودمش.. به هرحال دوروزی تو گلدونای ما بود و مادرش هر روز میومد غذا میداد بهش .. تا اینکه روز سوم، صبح باز نشسته بود تو گلدون که کلاغ اومد و خداروشکر چون خودم داشتم نگاش میکردم دیدم که جوجه چجوری مثل فشنگ پرید و در رفت!!! اون روزم باز ناراحت شدم که ای بابا دیگه رفتش .. ولی فرداش حدود ظهر باز برگشت !!! و الان یک روزه نیمه که تو بالکن ما فقط میشینه منتظر مادرشه بیاد انگار غذا بهش بده .. از ماهم نمیترسه .. احساس میکنم تنبله چون واقعا دیگه بزرگ شده ! ولی براتون الان عکساهو میفرستم ببینید.. نمیدونم چرا حس میکنم شاید جالب باشه داستانی داشتم من این روزا با این جوجه قمری

من از همون وقتایی که این عسک ها رو گرفتم، فهمیدم که اینا محلی هستن. ینی از تولد تا مرگ فوق فوقش دو کوچه پایین تر از کوچه ما برن. ینی در واقع در تمام طول زندگیشون خیلی که پرواز کنن دو کوچه پایین تر به زور برن. ولی دروغ چرا تا یک کوچه پایین تر و یا بالاتر رو میرن.

ایمیل من:
mehdibehesht@gmail.com

Reza چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 16:22

چه زیبا......

نویده پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:50

رو درخت حیاط ما هم دوتا به دنیا اومدن ...یه روز مادرشون از عصر رفت و شبم برنگشت ...من ترسیدم رفتم چکش کردم برش داشتم گرسنه نباشه بعد گذاشتم سر جاش ...صبح حتی قبل طلوع افتاب جوجه ها یر جاشون نبودن ! درخت طوری نیست که گربه بتونه بره بالاش یعنی چنین اتفاقی نیافتاده تا حالا ...اشیانه شون هیلی کوچیک بود طوریکه ممکن بود بعد از مدتی جوجه ها پایین بیافتن ...ممکنه صبح خود مادر بیاد ببرتشون حای دیگه ؟ این قابلیت رو داره اصلا ؟

تقریبن خیلی در بند خونه و خواده نیستن. ولی نقل و انتقالم ندارن. دیگه اونجان بتونن بزرگ میشن. البته کلاغهام میان سراغشون. فقط گربه نیست.

سبا چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 17:40

سلام، نمی‌دونم بعد از ۱۰ سال می‌تونین بهم کمکی کنین یا نه

چه کمکی؟ اونم بعد از ده سال؟

سبا پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 17:45

چرا‌فقط خط‌ اولش اومده؟:)) قصه هزار و یک شب نوشته بودم!:)) باقیش این بود (البته اگه برسه!) : یه یاکریم توی بالکن روی کولر، جایی که در حالت عادی توی دیدمون نیست، دو تا تخم کوچیک گذاشته بود و انقدر نشست روشون تا جوجه‌ها دراومدن. من امروز جوجه‌ها رو دیدم، ولی به نظرم میاد دو سه روزی (شایدم کمی بیشتر) باشه متولد شده باشن چون بزرگ هستن و چشماشون بازه. از صبح که دیدم چند بار چک کردم ولی مامانه رو اصلا نمی‌بینم:( شاید زودی میاد و میره و چون ما از روی زمین دید نداریم متوجه نمی‌شیم. اما نگرانم که جوجه‌ها تلف بشن از گرسنگی و تشنگی. از طرفی میترسم نزدیک جوجه‌ها بشم و آب و غذا بذارم و باعث شم مامانه بترسه و دیگه نیاد. شما به جوجه آب و غذا می‌دادین؟ ممکنه مامانه کلا در طول روز نیاد و فقط شب سر بزنه؟ ممکنه ولشون کرده باشه و دیگه نیاد؟:(

خب اینو میزارم و حتمن هم دیده میشه.

شما هم کار خودتونو بکنید. البته شاید مادر تلف شده باشه. شما تا برگشتن و یا برنگشتنش کار خودتو بکنید. براشون توی یک ظرفی ارزن بریزید و آب هم بزارید.
جوجه ها میترسن ولی فرار نمی کنن. تازه وقتی ببینن که شما هراز گاهی با دست پر سراغشون میرید خوشحالم میشن.
بله من توی ظرفی ارزن و همین طور آب گذاشتم براشون.

سبا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:39

خیلی ممنونم که راهنمایی کردین، همین کار رو میکنم

رضا پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 02:36

یه جوجه ناز دارم که بابا مامانش و اون یکی جوجه گربه خورده الان بعد دو هفته میتونه یکم پرواز کنه بنظرتون میره یا بامن میمونه

همین که کاملا پرواز رو یاد گرفت میره ولی کمی بعد بر می گرده. چون خونه اش پیش شماست. ببینید من همیشه فکر می کردم این پرنده ها مدام در حال پرواز و دور شدن هستند. ولی الان متوجه شده ام که همه ی پرندگان وقتی پرواز می کنند، فوقش یکی دو تا کوچه بالا و پایین و چپ و راست میرن. چرا که اینام عین آدما خونه دارن. راه دور نمیرن. چون مزاحم دیگران میشن. به هر حال این پرواز می کنه ولی شک نکنید که راه دوری نمی ره.

ناشناس یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 05:01

سلام حدود ۶ ماه پیش یه قمری روی دودکشمون لونه کرد که دو تا تخم گذاشت و وقتی جوجه هاش از تخم بیرون دیگه نیومد سراغشون تا دو روز خبری ازش نبود اون دو تا بیچاره هم داشتن از گرسنگی میمردن که ما تصمیم گرفتیم اون دو تا بچه قمری رو بیاریم پیش خودمون بزرگ کنیم یکی از اون ها بعد چند هفته مرد اما یکیشون این ۶ ماه هست که کنارمون زندگی میکنه خیلی وابسته شده جوری که از پیشمون ۱۰ متر هم دور نمیشه و همش رو دستمونه حتی پیشمون میخوابه خیلی تمیز و اروم هم هست حالا جدیدا یه قمری دیگه اومده لونه کرده و باز هم تخم گذاشته و تا چند روز دیگه تقریبا جوجه ها از تخم بیرون میان بنظرتون این کار رو هم باید برای اون ها بکنیم یا مادرشون خودش ازشون مراقبت میکنه و ما اشتباه می کردیم

تا جایی که من می دونم اون یکی هم تصادفی دیگه نیومده. شاید اتفاقی براش افتاده. اینا گاهی از جلوی ماشین توی خیابون هم کنار نمی رن. خیلی وقتا میرن زیر ماشین. اینا تا پرواز بچه هاشون کنارشون هستن. اگه ارزن و آب کنارشون بزارید، خیلی دور نمی رن که اتفاقی هم براشون بیفته. کلا ریلکس و خوشگذرون هستن.

غزال چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 12:13

یک جوجه قمری به خونه من پناه آورد نیوکاثل داشت بردم دامپزشکی و قطع امید کردن اما من داروها رو دادم و تزریق زیر پوست انجام دادم خودم غذا گذاشتم تو دهنش الان سرحال شده و راه میره اما پرواز نمیکنه بره حتی گذاشتمش تو تراس که دوستاش میان دونه بخورن ببرنش اما نمیره الان یک هفته اس مهمون ماست اما دوست دارم آزاد بشه بره اگه همینجوری تو خیابون رهاش کنم گربه میخورش فقط راه میره آخه چرا نمیپره؟

اگر می تونید همونجا بهش خورد و خوراک بدید. مطمئن باشید اگر نتونه پرواز کنه که احتمالش کمه، همونجا یه جوری با دور و برش کنار میاد. البته در نهایت ممکنه فکر کنه که کجا بره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد