عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

کلیدها و کوله پشتی


کلیدها و کوله پشتی

مهرماه هزار و سیصد و نود خورشیدی

کردستان

عسک از: خودم

در سفری که به مناسبتی اخیرن به کردستان داشتم بارها و بارها این تصویر را دیدم. تا جایی که یکی از آن ها را توانستم با دوربینم بگیرم. ینی دسته کلیدهایم را روی تنها کوله پشتیی که با خودم برده بودم. و بارها و بارها از خودم پرسیدم، این دسته کلید برای چه روی این کوله پشتی است؟ کلیدهایی که در آن جا به کارم نمی آمدند. کلیدهایی که هیچ دری را برای من در کردستان باز نمی کردند. ولی بدون آنها در تهران کلیه درها به رویم بسته بود.

فکر می کنم، نه، مطمئن هستم، دسته کلیدهای جایی که در آنجا زندگی می کنیم بهتر است حوالی همانجا چال کنیم و به سفر برویم. تا برگشتنمان.

ولی این کلیدها چرا مدام روی کوله پشتی من بودند؟

این بد مصصب ها اصلن نگذاشتند من دمی فارغ از جایی باشم که ترک کرده ام.

نظرات 3 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 http://farnaz.aminus3.com/http://

برای من این معنی رفتنی را می دهد که آدم بازخواهد گشت .
از طرفی آدم _ یا شاید بعضیها _ دوست دارند که لااقل فکر کنند به رفتنی که بازگشتی ندارد . این تضاد مثل همه ی تضادهائی که ما داریم و با آنها زندگی می کنیم دو روی بد و خوب یک سکه است . زندگی ما آدمها سکه ای است که دائم می چرخد و نمیدانیم که کدام روی آن خواهد نشست . اما انگار بعضی از دوره ها بیشتر وقتها آن روئی که نباید زیاد می نشیند .

این عکس را بسیار دوست دارم .

خودمم خیلی ازش خوشم اومد. البته شاید سبزی اش هم بی تاثیر نباشه. ولی چیزی که براش نوشتید خیلی درسته. ولی اون وقت هایی که روی نشستن سکه رو دوست ندارید و به نظرتون بیشتره به نظر من قانون مورفیه. سکه طبق آمار واقعن در دراز مدت که می تونه این دراز مدت یک عمر باشه رویه های نشستنش ۵۰ ۵۰ است.

پروانه پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:09

چه فکر خوبی کلید چلو چشماتون باشه!

هنگام سفر همیشه سعی می کنم آخرینی باشم که از خانه بیرون میآیم و مطمئن باشم در قفل است.
یک بار ما نزدیک رشت بودیم همسایه مان زنگ زد کلید شما چند ساعته روی در هست و ما زنگ خونتونو می زنیم نیستید!
کار سالار بود که آخرین لحظه پس از من رفته بود و چیزی برداشته بود و من یادم رفته بود چکش کنم آیا کلید رو برداشته یا نه!
کلید خانه ی ما تا پایان سفر دست همسایه بود.

اینها خودشون هی جلوی چشمانم بودند. بدرد هم نمی خوردند.

که ژال شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:12

خب میتونستی بذاری یه گوشه کوله پشتیت که اصلا تا اخر سفر نبینیش

هی خودش می اومد بیرون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد