عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

پرویز شاپور


پرویزخان شاپور

عسک از: خودم

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:10

پرویز شاپور:
-انسان در طول زندگی اش شانس مردن دارد.
-روی پل صراط پوست موز می اندازم.
- به اندازه ای به مرگ امیدوارم که هرگز دست به خودکشی نمی زنم.
- مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد رود.
- وصیت کرده ام سنگ قبرم را پشت و رو بگذارند تا بتوانم با مطالعه نوشته های آن اوقات فراغتم را پر کنم.
----------------------
در مورد آخری تردید هست که به آن عمل شده باشد.
روح همه اموات شاد عاقبت تمام زندگان بخیر.

سپاس از نگارنده " آرامگاه" ، بهشت.

شاید هم برعسک گذاشته باشند. یا این که پشت و رو یکی است.

پروانه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 http://parvazbaparwane.blogsky.com

از بین «کاریکلماتور»( نامی که شاملو بر نوشته های پرویز شاپر گذاشت) های پرویز شاپور یادم هست از چند تا خوشم آمده بود که حالا هم یادم نیست.
دوباره رفتم با کمک گوگل آنها را خواندم دیدم بیشتر از پیش به نظرم بیمزه آمد.
طنز خوب آن است که همیشه تازگی داشته باشد و هر وقت یادت آمد تو را به دنبال خود ببرد و لبخندی به لبانت بیاورد.

آیا پس از پرویز شاپور کس دیگری را سراغ دارید این نوع نوشتن را دنبال کرده باشد؟
****
با درود و سپاس از آقای مهدی برای پیام های پست پیشین
دلیل درود و سپاسشان را از من نمی دانم ولی به هر حال از مهرشان سپاسگزارم

من خودم بارها سعی کرده ام که کاریکلماتور بنویسم ولی هیچی به ذهنم نرسیده. آنهایی که پرویز می نوشت را تک و توک دوست داشتم. مثلن همین که روی سنگ هست. در دوران جوانی هم به تقلید از اون چیزایی با دوستان می نوشتیم که زیباترین اونا که یادمه از دوستی بود که دیگر نمی بینمش:
هر وقت می خواهم گریه کنم از خودم خجالت میکشم. اما دیروز خودم می خواست گریه کند.

نیلوفر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:26

من تا میشنوم پرویز شاهپور یا در موردش میخونم به یاد قیافه اش میافتم با اون سر و ریش سیاه و سپید و عینک ذره بینی که اوایل انقلاب یا اواخر حکومت شاه در پیاده روی خیابان انقلاب روبروی دانشگاه دیدم ،که از سمت مجسمه به طرف چهاراه پهلوی میرفت و از مدل صورت و قیافه اش معلوم بود که دارد در ذهنش کاریکلماتور میسازد یعنی میآفریند .

وقتی در پیاده رو راه می رفت سعی می کرد از زیر بالکن های ساختمان را رد نشه. می گفت بالکن خراب می شه روی سرم.

نیلوفر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:12

احتمالا مشکل بالکن فوبیا داشته ..... مثل آنها که لوستر فوبیا دارن و میترسن زیر چلچراغ های بزرگ شبها بخوابند و میگن شاید بیفته روی سرمون ،البته اصطلاح بالکن فوبیا و لوستر فوبیا ساخته بنده است بر اساس فلایت فوبیا

من خودم به شخصه همیشه فوبیای پنکه ی سقفی داشته ام. اصلن نمی فهمم که چرا کسانی که زیر پنکه ی سقفی می خوابند دچار سانحه نمی شوند. البته در چند مورد محدود شده اند. یک بارش یکی از شاگردان خودم بود که مدتها اسیر جنگی عراق بود. روزی که آزاد شد او را روی دوش گرفتتند و وارد خانه اش شدند. پنکه سقفی زد و مغزش را متلاشی کرد.
..............
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟

فرناز یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:47 http://farnaz.aminus3.com/http://

همیشه آرزو داشتم پرویز شاپور را ببینم که نشد و نشد و نشد ...
اما یکبار که با دنیائی شوق کامیار شاپور را دیدم و احساس کردم که کامیار بیشتر دوست دارد پسر شاپور باشد نه فروغ و نه هر دو از آرزو و همچنین شوق خودم دلگیر شدم !!
اما این عکس را دوست دارم .

من فقط یک بار روبروی دانشگاه او را با همیشه استادم، دکتر اسماعیل خویی دیدم.
باد دوم او را در این عسک دیدم.
این روزها اگر قسمت شود دوباره سری به قطعه ی هنرمندان می زنم. البته به بهانه های دیگری..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد