عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

فرهنگ ایران وطن من است


شاهرخ مسکوب


فرهنگ ایران وطن من است


اسفندماه هشتاد و هفت خورشیدی


عسک از: خودم

نظرات 4 + ارسال نظر
دل آرا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:42

سال هشتاد و چهار... هوووم.
نوشتنش رو خیلی دوست دارم. و اگه قرار باشه کتاب هدیه بدم، ترجیحاً غزلیات حافظ و دیوان پروین اعتصامی رو انتخاب نمی کنم. به نظرم سوگ سیاوش و در کوی دوست و حتی مقدمه ای بر رستم و اسفندیار (اگه پیدا بشن البته) کتاب های متفاوت تری هستند که ارزش خوندن دارن.

همیشه هم گفته ام اگه قرار باشه فقط یه کتاب داشته باشم، اون کتاب سوگ سیاوش خواهد بود.
یادش گرامی...

من سوگ سیاوش رو جسته و گریخته خوندم. شاید همه شو ولی تا به حال نشده که یک بار از اول تا به آخر بروم. به نظر من و با بضاعتی که دارم سخته برام. نگهداری واژه های به کار رفته ی در این کتاب توی ذهنم خیلی سخته.
ولی مقدمه ای بر رستم و اسفندیار رو چرا. زیاد خوندم. چون آسان تر بود.
تا جایی که اطلاع دارم مقدمه و سوگ سیاوش هست.

دل آرا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:45

سختیش خب آره، سخته. من که یه تابستون تمام هی خوندمش تا بالاخره دستم اومد جریان فکر و نوشتنش چیه. ولی بعضی حرفا مسکوب زده که من فکر می کنم خود فردوسی هم اینجوری بهشون فکر نمی کرده. اصن یه دلیل این که کارای مسکوب رو دوست دارم اینه که معنای جدید از یه متن قدیمی بیرون می کشه بدون این که اصرار کنه نویسنده یا شاعر هم همین منظور رو داشته.

سوگ سیاوش الان هست ولی توی سال های نایابیش، فروشنده های انتشارات خوارزمی از دست من دیوونه شدن!

من در بخش اول کاملن حق رو به تو می دم. خوب شد که تو هم نوشتی که سخته. از خودم نا امید شده بودم. برای اونچه که مسکوب در مورد داستان های شاهنامه نظر خودش رو نوشته هم درسته. من در مورد مقدمه ی بر رستم و اسفندیار رو که خوندم و فهمیدم، کاملن مطمئن هستم که اگر فردوسی خبر دار می شد از این کتاب کاملن مطمئن می شد که مسکوب خیلی خوب نوشته. اصلن کامنت می گذاشت روی کتابامون و می گفت:
شاهرخ دست مریزاد.
**
نوشتی دیونه شدن از دستت یاد چیز قشنگی افتادم. یه وختی که ما دانشجو بودیم و مثلن یکی مون یه کتاب نایاب یا کمیاب می خواست، بقیه ی یاران دبستانی رو مامور می کرد که وختی از روبروی دانشگاه رد می شن توی کتابفروشی ها برن و اون کتاب رو بخوان. یه روزی از مقابل کتابفروشیا رد می شدیم و می دیدیم که تک و توک نوشته اند:
کتاب ......... که نایاب بود رسید.
یاران دبستانی هم به درخواست کننده خبر می دادن که کتاب رسیده. و یک کتاب هم خریداری می شد. ولی خب خیلیام با دیدن این نوشته می رفتن توی کتابفروشی و اونو می خریدن. در واقع یه جورایی آمار فروششم بالا می بردیم.

پروانه چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:44

همیشه به شنیدن پاسخ این پرسش هستم: "وطن یعنی چه؟"
تا کنون پاسخ های گوناگونی شنیده ایم ولی این یکی در ذهنم بالاتر از همه نشست

حالا که بر سر خاکش هستیم: یادش گرامی
روانش شاد
درود بر خاندانش

من این ؛فرهنگ ایران وطن من است را روی سنگ دیده بودم ولی فراموش کرده بودم. تا این که شما در کامنتی بر مقدمه رستم و اسفندیار به یادم انداختید.

رشاد چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:18

نگفتی که اون تابستون مغز من رو هم به جوش آوردی. خوب ماها برای همین کاراییم دیگه! مگه نه محسن؟

اگه از پسش بر بیاییم. من از پس سوگ سیاوش بر نمی آیم. مگر این که یک تابستون خودم بنشینم و توی سر خودم و اون بزنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد