ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چشم انداز یک هفته من در شهریور ماه هشتاد و نه
سنندج
عسک از: خودم
از تک تک این آجرها داستان ها شنیدم. می ترسم روزی چون داستان های خانه خدا فراموششان کنم.
این آجرچینیها و درختان زیبا حتمن داستانهای خیلی قشنگی را هم به یاد میآورد امید که همیشه این داستان ها خانهخدای دلتان باشد. نه از این خانه خداها که این پایین نوشته اید، از آن خانه خداها که حافظ میفرماید:
... خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
یادداوری نیست. درست میکنم. من خاطره ای از این جا نداشتم. نه در این و نه در آن خانه خدای عسک قبلی. از خودم داستان درست می کردم.
پس من اشتباه فهمیدم.
انگار باید به جای کوچهی شعر فروغ گفت:
خانهای هست که قلب آن را از محلههای کودکیام دزدیده است...
کاملن درسته. کوچه هم هست البته. حتا محل و شهر. ولی توی یک عسک دیگه. یه روزی یه جایی گذاشته بودمش که دیگه نیست. پیداش میکنم و میزارمش اینجا. انگار این کوچه ها در خاطره خیلی ها هست.
شرایط دوران کودکی من هم کم و بیش مانند شما بوده.
تهران-سنندج-مراغه-تهران-.........
به نظر من مهم نیست که چقدر از این داستان ها واقعی باشد و چقدر ساخته شده تا جائی که به آدم احساس خوب بدهد و به دیگران هم ...
این آجرها و این سبزی ها و نام سنندج برای من پر از احساسات خوب است .
داستان های این خانه اصلن واقعی نیستند. برای من.
سریال شما را تماشا می کنم.
ممنون.