عسک‌هایی که می‌گیریم
عسک‌هایی که می‌گیریم

عسک‌هایی که می‌گیریم

رها در زایشگاه



رها در زایشگاه


بیست و هشتم مرداد




تولد


بیست و نهم مرداد

عسک ها از: خودم

رها آبستن حوادث است. با نرینه ای ازدواج کرد، هم سن پدرش. شاید هم پدرش باشد.


رها از تولد تا پرواز

نظرات 8 + ارسال نظر
پروانه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:29

داستان فنچ هایمان را شاید اینجا نوشته باشم . حالا دوباره می نویسم
دو فنچ در قفس به خانه آوردیم. پس از چند روزی رفتم در قفسشونو باز کردم و توری پنجره را همیشه بسته نگاه می داشتیم . خیلی قشنگ بودند شاخه درخت که پیدا نمی کردند بالای میل پرده ها و لوسترها می نشستند ما هم خیلی از وجودشان خوشحال بودیم
داستان تخم گذاری بچه دار شدن و آموزش پرواز شان خودش داستانی درازه.
فقط اینو بگم که در این دوران ،فنچ نر و ماده دو تایی از اینکه ما نزدیک چوچه ها بشیم به شدت عصبانی و غیرتی می شدند و حسابی سر و صدا راه میانداختند.
وقتی بچه ها بزرگ شدند دیدیم دو تا از فنچه ها دو تای دیگه رو با نوک و حمله از قفس بیرون کردند و فرستاندشون بالای میل پرده ها.
رفتم یه خونه کوچولوی چوبی براشون گرفتم و اون دو تا بی خانمان رفتند داخل خونه چوبی.
خوب که دقت می کردی فنچ هایی که داخل قفس می خوابیدند ، یک فنچ جوان با یک فنچ پیر بود!

من نشنیده بودم.
عصبانیت هم شاید بیشتر ناموسی بوده تا این که فکر کنند از طرف شما خطر جانی آن ها را تهدید می کند.

فلورا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:43

چرا نمیشه به جوابیه آقای مهدی بهشت لایک داد؟؟؟!

اما ماجرای قشنگی بود پروانه بانو...

ما همچنان دوره میکنیم روز را ... هنوز را ... با رها مهدی بهشت!

باید بلاق اسکای با فیس بوک وارد معامله بشود تا امکان لایک این جا اضافه شود.
ما مانده ایم که نام نوه امان را چه بگذاریم.

علی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:05

به پروانه خانم: شاید اون فنچ پیره پولدار بوده و اون فنچ جوونه گولش زده که پولهاش را بالا بشه. میخواسته شریک نداشته باشه بقیه را بیرون کرده. عجب زرنگی بوده!!
به محسن: حالا شاید دوست رها باشه کلید را از رها گرفته باشه. چه میدونیم من و شما؟ فقط نباید نشر اکاذیب کنیم. اونم تو جوامع عمومی مثل عسکامون.

ببینم تو همت می کنی از اون فنچ جزقلی یاد بگیری و یک زنی بگیری که خیلی پولدار باشه و دست از سر من برداری. تو تا کی می خوای توی اون شهر بمونی و من ماهی یکی دو ملیون به حسابت بریزم.
نخیر دوست رها نیست. رها رو من خوب میشناسم. اصلنم نشر اکاذیب نکرده ام. ازدواج این دو کاملن شرعی بود.
اینم به قول یکی بذر رها توی عسک جدید.

پروانه یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:12

زندگی حیوانات را نگاه می کنم و هیچ تحلیلی نسبت به آنها نمی دهم.
چون همین هستند ! کاملن طبیعی!

تحلیل خب آره ولی قصه خوبه.

فرناز یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15

دیروز پنج بار کامنت گداشتم رد نشد .. خسته ام از تهران و این اینترنت و این پبوند .. دلم میخواد برم خونه ...

بگذریم . آخرش ما نفهمیدیم رها آبستن حوادث بود با جوجه ؟؟!!
اصلا از کجا می فهمین این رهاست ؟

خوب شد که رد نشد و امروز عسک جدید را هم دیدید.
امیدوارم بزودی بروید و پشت سرتان را هم نگاه نکنید.
رها هرگز از این محل نرفت. بین این پنجره و درختی که روبروی خانه است در گشت و گذاره. هر روز اینجا سر می زنه.میشناسیمش. این رهاست که آبستن حوادثه.

پروانه دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:12

گویا خانم نبلوفر که نیستند اینجا رونقی ندارد. دیگر اینجا نمی آیم تا خبرم کنید.

خانم نیلوفر نیستند. خانم فرناز نیستند. آقای رشاد نیستند. هندوانه های سالار را گم کرده ام. انگار خانه از پای بست ویران شده است.

سروی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:58 http://matrook.blogsky.com/

از کجا می دونید شوهرش پیره؟ چه طوری می شه فهمید که پرنده ها پیر هستن؟

عین آدمان. جوونا ریزن ترو تازه ان. ولی پیرا نه. ریز نیستن. تر و تازه هم نیستن. تازه از هیکلشم معلومه. رها ریزه میزه است. شوهرش ولی گردن کلفت. در ضمن پیرا خیل از آدم نمی ترسن ولی جوونا میترسن.

سروی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:51 http://matrook.blogsky.com/

پرنده شناس خوبی هستید استاد .
ممنون از توضیحاتتون

نبودم. شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد